ردّ بر كيفيت جمع صحيفة جامعة سجاديه
باري با وجود اين اتقان و استحكامي كه در «صحيفة كامله» وجود دارد، چگونه ميتوان آن را با سائر أدعيهاي كه بدان پايه نميباشند، و يا احياناً ضعف سند دارند، و يا در متن و عبارت مغلوط و مشوّش به نظر ميآيند خلط نمود؟!
روي اتقان و متانت و استواري آن صحيفه است كه علماء أعلام در هر زمان آن را با خطّ خود مينوشتهاند، و مقابله ميكردهاند، و در خصوص عبارات و حفظ عين الفاظ و كلمات آن سعي بليغي مبذول ميداشتهاند، و عين آن أدعيه را در اجازات خود ميآوردهاند، و به شاگردان و افراد مجاز توصيه به احتياط مينمودهاند. يعني در اجازة آن به ديگران، و نقل و حكايت آن سبيل ملاحظه دقّت و احتياط را به نحو أشدّ و اكمل واجب است مبذول دارند، تا خداي ناكرده كلمهاي و حرفي تغيير نيابد، و تحويل و تحريف به عمل نيايد.
اين است معني احتياطي كه مرسوم است مشايخ اجازه در اجازاتشان به كساني كه اجازة روايت ميدهند، سفارش مينمايند!
در اين حال آيا ميتوان صحيفهاي را كه در تواتر سند مانند قرآن ميباشد، و آن را انجيل اهل بيت و زبور آل محمّد نام نهادهاند،[78] و اين نام در كتب، مشهور و متداول است، آن را با دعاهاي غير فصيحه و غير بالغه در حدّ اعلاي معارف إلهيّه، همطراز و قرين نمود؟! و يا أدعية فصيحه و حاوي معارفي كه تا اين سر حدّ نميباشند را با آن برابر ساخت، و همه را در يك ريسمان كشيد؟!
آيا اين طرز عمل، همگام قرار دادن عالم را با جاهل، و در يك عِقْد در آوردن و در يك بند كشيدن لولو رخشنده را با خَزَف، و فيروزه را با خرمهره نميباشد؟!
جائي كه خود مولّف محترم در يك جا اعتراف مينمايد كه: دعاي 201 را كه در صحيفة 5/228دعاي 67 از كتاب «أنيس العابدين»، و «بحار» و «صحيفة 4» روايت كرده است، و صاحب «صحيفة 5» يعني آيةالله سيّد محسن امين عاملي فرموده است: وَلَكِنْ فِي عِبَارَاتِهِ مَا يُوهِنُ الْجَزْمَ بِكَوْنِهِ مِنَ الإمَامِ عليهالسّلام وَ يَقْوَي كَوْنُهُ مِنْ تَألِيفِ مَنْ لاَيُحْسِنُ الْعَرَبِيَّةَ[79] «و ليكن در عبارات آن، مطالبي است كه جزم انسان را به آنكه ازامام عليهالسّلام است سُست مينمايد، و تقويت ميكند كه: آن انشاء كسي ميباشد كه عربيّت را نميداند.» چگونه اين دعا را با طولش و مضامين باردش آورده است، و در رديف دعاي كامله قرار داده است؟! عول،و ركيكالعبارة، و از شخص غيرعالم بهأدبيّت وعربيّت دانسته است.
مرحوم محدّث نوري در آخر صحيفة رابعة خود دو مناجات منظومه را كه از خطّ بعضي از علماء يافته است ذكر نموده است، كه اوّل يكي از آنها: اَلَمْتَسْمَعْ بِفَضْلِكَ يَا مُنَائي؛ و اوَّل ديگري: إلَيْكَ يَا رَبِّ قَدْ وَجَّهْتُ حَاجَاتِي ميباشد كه اوَّلي نُه بيت و دومي يازده بيت ميباشد[80] و ما در همين كتاب ص 50 و ص 51 از آية الله امين نقل كرديم كه در «صحيفة خامسه» خود - با آنكه تمام أدعية «صحيفة ثالثه» و «رابعه» را نقل نموده است - نياورده است. و در تنبيه نهم در مقدمة صحيفة خود آنها را مجعول، و رکیک العباره، و از شخص غیر عالم به أدبیت و عربیّت دانسته است.
وليكن معذلك مُدَوِّن محترم «صحيفة سجّاديّة جامعه» هر دوي آنها را ذكر نموده است، و شگفت آن است كه ميگويد: وَ نَحْنُ نُورِدُهُمَا كَذَلِكَ مَعَ اعْتِقَادِنَا بِعَدَمِ صِحَّةِ نِسْبَتِهِمَا إلَيْهِ عليهالسّلام، لِمَا فِيهِمَا مِنْ ضَعْفٍ فِي نَظْمِهِمَا وَ لَفْظِهِمَا، وَ هُوَ عليهالسّلام عَيْنُ الْفَصَاحَةِ و مَنْبَعُ البَلاَغَةِ. وَ قَدْ قَطَعَ السَّيِّدُ الامِينُ بِفَسَادِ نِسْبَتِهِمَا إلَيْهِ عليهالسّلام فِي مُقَدِّمَةِ الصَّحِيفَةِ «5» وَ قَالَ: عُذْرُ صَاحِبِ الصَّحِيفَةِ «4» فِي إيرَادِهِمَا عَدَمُ كَمَالِ مَعْرِفَتِهِ بِاللِّسَانِ الْعَرَبِيِّ.[81]
«و ما با وجود آنكه اعتقاد به عدم صحّت نسبت آن دو به امام عليهالسّلام داريم، چون در لفظ و نظم آنها ضعفي وجود دارد كه از امام عليهالسّلام كه چشمة فصاحت و منبع بلاغت ميباشد، صادر نميگردد، آنها را در اينجا ذكر ميكنيم. و سيّد امين در مقدمة «صحيفة خامسة» خود، يقين به فساد استناد آنها به امام عليهالسّلام نموده است و گفته است: عذر صاحب «صحيفة رابعه» در آوردن اين دو مناجات، عدم كمال معرفت اوست به زبان عربي.»
در اينجا اگر حضرت سجّاد عليهالسّلام از محدّث نوري مواخذه كنند كه: چرا اين دعاهاي ركيك و بدون سند را در زمرة أدعية من آوردي و به من انتساب دادي؟! و مرحوم امين هم مطايبةً به دفاع برخاسته، و عذر او را عدم كمال معرفت به زبان عربي دانند، مولّف محترم در برابر مواخذه آنحضرت كه: شما با اقرار و اعتراف به فساد استناد آن دو به من، چرا آنها را در صحيفة جامعهات ذكر كردي و به من انتساب دادي، و بالاخره جزء مجموعة خود در رديف صحيفة كامله نهادي، چه جواب خواهند گفت؟!
آيا جز اينكه بگويند: ميخواستم صحيفة جناب شما قطورتر گردد، و حجيمتر به نظر آيد، حرف ديگري دارند؟!
بازگشت به فهرست
نقد بر موضوعي كردن صحيفة سجّاديه
ولي اصل اشكال مسأله در اينجاست كه: چرا ما بايد دعاها را همان طور كه وارد شده است، بيان نكنيم و ننويسيم و نخوانيم؟! چرا «صحيفة كامله» را جدا طبع نكنيم؟! و «صحيفة ثانيه» و «ثالثه» و «رابعه» و «خامسه» را نيز همان طور كه هست بدون اندك تصرّف به دست مردم ندهيم، تا از تصرّف در كلام امام، و در گفتار آن صاحبان صحائف برحذر بوده باشيم، و صحيح و سقيم را جدا جدا معرّفي نكنيم، و خلط و مَزْج مابين درست و نادرست، و يقيني از مشكوك نمائيم؟!
اصولاً كتاب دعا را همان طور كه وارد شده است بايد قرار داد، آن هم دعائي مانند «صحيفة كاملة سجّاديّه» كه به همين نَسَق و ترتيب از امام رسيده است. آيا متفرّقكردن و پراكنده نمودن آن در ميان غير آن،در حكم مُثْله نمودن آن نميباشد؟!
اينك مرسوم شده است كه در طبع كتب أعلام و بزرگان، محقّق و مُعَلِّق و مُصَحِّح آن با عنوان مَزِيدَةٌ مُنَقَّحَةٌ (با زيادتيها و پاكسازيهائي) در عبارات مصنّف تصرّفات غيرقابل توجيه به عمل ميآورد. و اين گناهي است بزرگ.
و كار به جائي ميرسد كه ديگر در اين گونه مطبوعات أبداً اعتنائي بدان تصنيف نميگردد؛ زيرا معلوم نيست كه تصحيح كنندة آن چقدر از خود مايه گذارده است؟ و چقدر از مطالب كتاب با گفتار مولّف تطبيق دارد؟
و لهذا در طبع اخيري كه از كتاب «وافي بِالوَفيَات» به عمل آمده است، در پشت مجلّدات نخستين آن نوشته است: الطَّبْعَةُ الثَّانِيَةُ غَيْرُ الْمُنَقَّحَةِ[82] يعني مردم بدانند: محتويات كتاب از دستبرد متصدّيان طبع و انتشار بيرون بوده است.
مولّف محترم همة أدعيه را گرد آورده است، و بر حسب موضوعات دستهبندي نموده، و هر موضوعي را در باب عليحدهاي نهاده است. مثلاً در ابتداي كتاب، هشت دعا را كه در موضوع تحميد و توحيد و تسبيح و تمجيد ميباشند ذكر نموده است، بدين ترتيب:
اوّل: إذَا ابْتَدَأ بالدُّعاء بَدَأ بِالتَّحميد للّه عزّوجلّ و الثّناء عليه:
الْحَمْدُ لِلّهِ الاوَّلِ بِلاَ أوَّلٍ كَانَ قَبْلَهُ، وَ الآخِرِ بِلاَ آخِرٍ يَكُونُ بَعْدَهُ -تا آخر.
دوم: في التَّحْمِيد للّه عزّوجلّ:
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي تَجَلَّي لِلْقُلُوبِ بِالْعَظَمَةِ، وَاحْتَجَبَ عَنِ الابْصَارِ بِالْعِزَّةِ - تا آخر.
سوم: في التَّوحيد:
إلَهِي بَدَتْ قُدْرَتُكَ وَ لَمْتَبْدُ هَيْئَةُ جَلاَلِكَ، فَجَهِلُوكَ وَ قَدَّرُوكَ بِالتَّقْدِيرِ عَلَي غَيْرِ مَا أنْتَ بِهِ، شَبَّهُوكَ - تا آخر.
چهارم: في التّسبيح:
سُبْحَانَكَ اللَهُمَّ وَ حَنَانَيْكَ، سُبْحَانَكَ اللَهُمَّ وَ تَعَالَيْتَ - تا آخر.
پنجم: في تسبيح الله تعالي و تنزيهه:
سُبْحَانَ مَنْ أشْرَقَ نُورُهُ كَلَّ ظُلْمَةٍ، سُبْحَانَ مَنْ قَدَّرَ بِقُدْرَتِهِ كُلَّ قُدْرَةٍ - تا آخر.
ششم: إذَا تَلاَ قوله تعالي: «وَ إنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللهِ لاَ تُحْصُوهَا:
سُبْحَانَ مَنْ لَمْ يَجْعَلْ فِي أحَدٍ مِنْ مَعْرِفَةِ نِعَمِهِ إلاَّ الْمَعْرِفَةَ بِالتَّقْصِيرِ عَنْ مَعْرِفَتِهَا كَمَا لَمْ يَجْعَلْ فِي أحَدٍ مِنْ مَعْرِفَةِ إدْرَاكِهِ أكْثَرَ مِنَ الْعِلْمِ بِأنَّهُ لاَ يُدْرِكُهُ - تا آخر.
هفتم: في التمجيد:
الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي تَجَلَّي لِلْقُلُوبِ بِالْعَظَمَةِ، وَ احْتَجَبَ عَنِ الابْصَارِ بِالْعِزَّةِ - تا آخر.
هشتم: إذَا مَجَّدَ اللهَ و استقصَي في الثّناء عليه:
اللَهُمَّ إنَّ أحَداً لاَيَبْلُغُ مِنْ شُكْرِكَ غَايَةً وَ إنْ أبْعَدَ إلاَّ حَصَلَ عَلَيْهِ مِنْ إحْسَانِكَ مَا يُلْزِمُهُ شُكْرَكَ - تا آخر.
در اينجا اين موضوع خاتمه مييابد، و داخل ميشود در موضوع صَلَوات كه دعاي نهمين است.[83]
و همان طور كه ملاحظه ميشود در اين أدعيه هيچ گونه، ميزي وجود ندارد كه از هم شناختهگردند، و آنچه متيقّنالصّدور است از غير آن مشخص گردد،تا ميرسد به خاتمة كتاب در فهرست سيزدهم كه فهرست تخريجات و اتّحادات صحيفة جامعه ميباشد، در آنجا معيّن مينمايد كه دعاي اوّل از صحيفة اوّل ميباشد.
و دعاي دوم در «صحيفة ثالثه»، و در «صحيفة ثانيه» به نقل «صحيفة ثالثه»، و در «صحيفة خامسه» موجود است.
و دعاي سوم در «ارشاد» مفيد است، و از «مطالب السَّئُول» نقل شده است.
و دعاي چهارم در «ملحقات صحيفة اوّل»، و در «صحيفة ثانيه»، و كفعمي در «مصباح» خود آورده است.
و دعاي پنجم در «دعوات» راوندي، و صحيفة 3 و صحيفة 5، وجود دارد.
و دعاي ششم در «تحفالعقول»، و صحيفة 4 و صحيفة 5 موجود است.
و دعاي هفتم در «مُلْحَقات صحيفة اول»، و در صحيفة 2 موجود ميباشد.
و دعاي هشتم در صحيفة 3 موجود است، و آن را از بيست و يك دعاي ساقطه به شمار آورده است و از آن در صحيفة 5 حكايت نموده است.[84]
اگر گفته شود: آخر ما ميخواهيم تمام أدعيه را بر حسب موضوعاتش دستهبندي نمائيم!
پاسخ آن است كه: أدعية مسلَّمه و متيقّنه را، يا أدعية مشكوكه و واهيه از جهت مَتن و سَنَد را؟! وآنگهي چه كسي ما را الزام به چنين عملي نموده است؟! و أساساً بر حسب موضوع قرار دادن و كلاسيك نمودن آنها چه منافعي را در بر دارد؟! اگر اين امري درست بود چرا خود حضرت سجّاد عليهالسّلام در «صحيفة كامله» دعاها را دستهبندي ننمود؟! چرا در قرآن كريم، سورهها و آيات، دستهبندي نشده است؟!
قرآن، كتاب تلاوت و عمل و اخذ حال معنوي است. در هر سوره آيات مختلفه از مطالب عرفانيّه و معارف الهيّه و وحدت حضرت اقدس حق تعالي به صور و اشكال مختلف و متفاوت به چشم ميخورد. و بايد هم همين طور باشد. زيرا هر قاري قرآن در هر روز و شب، در هر حال متفاوت، نيازمند به همه گونه از نصايح و اندرز و حكمت ميباشد، و در هر لحظه بايد متوجه توحيد باشد، و هميشه بايد آيات احكام در ميان آن به طورِ دوراني گردش نمايد. قرآن اوَّل و آخر ندارد، همهاش يكسان و يك گونه ميباشد.
اين است كتاب وحي آسماني و دستورالعمل براي پيدا شدن احوال معنوي و زندگي جاوداني مملوّ از نعمتهاي باقيه و سرمديّه چه دنيوي و چه اخروي. و لهذا سُوَر و آياتش همچون طبيعت دست نخورده، پاك و صاف و بدون دخل و تصرّف است.
ليل و نهارش متفاوت، كوههايش مختلف، دشتها و بيابانهايش غيرمتناسب، شمس و قمرش گهي در اوج و گاهي در حضيض. فصول أربعهاش در هر نقطهاي از جهان حكم خاصّي دارد، رودخانهها و درياها و اقيانوسهايش هر كدام داراي اندازه و سعه و حكم مخصوص و آب متفاوتي ميباشد.
اين اختلاف طبعي و طبيعي، جهان را قائم و استوار نموده است، و هر آينه همه چيز اگر بنا بود يكسان و هم شكل و هم رنگ و هم اندازه و هم حرارت و دما گردد، ديگر يك لحظه اين جهان پايدار نبود، و دو دستي با دست خود جام مرگ را مينوشيد، و عالم در فنا و عدم و هلاكت فرو ميرفت.
قرآن و دعا و هر كتاب الهي نيز اين چنين ميباشد، زيرا از برداشت نفوس و ارواحي كه در جهان سراسر اختلاف، و زير سپهر نيلگون، و آسمان سپيد و قرمز و طلائي زندگي ميكنند، أخذ گرديده است.
اگر شما بخواهيد مثلاً قرآن كريم و مجيد را به صورت مباحث موضوعي و مطالب دستهبندي شده گرد آوريد! آيات احكام از ارث و نكاح و طلاق را در يك جا، آيات راجعه به عبادات همچون حجّ و صلوة و صيام را در يك جا، آيات راجع به مدنيّت از بيع و دَيْن و رهن را در يك جا، آيات توحيديّه و معارف الهيّه را در يك جا جمعآوري نمائيد، ديگر اين قرآن، قرآن نيست. قرآن كريم و مجيد نميباشد، داراي صفت مَجْد و كرم نميگردد. در آن عنوان لاَ يَمَسُّهُ إلاَّ الْمُطَهَّرُونَ[85] صدق نميكند.
كتابي كلاسيكي خواهد شد مانند سائركتب. عنوان معجزه ندارد. عنوان خلود و أبديّت ندارد. به بشر خداجو، روح نميبخشد، جان نميدهد، جانپرور نميباشد.
محمّد علي فروغي مردي دانشمند بود، و از كتاب «سير حكمت» وي در اروپا و تصحيح و تعليق برخي از كتب، مشهود است كه درس خوانده بوده است. ولي اين مرد در زمان رضاخان پهلوي علمدار و شاخص استعمار انگلستان در ايران بود و به قدري به تابع و متبوع، به رضاخان و به استعمار انگلستان كمك كرد كه حقّاً بايد در اين موضوع بخصوص، كتابي بلكه كتابهائي نوشته گردد. در زمان وي بود كه قرائت قرآن را از مدارس برداشتند و بجاي آن آيات منتخبه نهادند.
وي اراده داشت تا قرآن را تلخيص كند و آيات مكرّرة آنرا بردارد كه دست غيب أحديّت بر سر او كوفت، و با وارد شدن قشون روس و انگليس در ايران، به نزد ارباب خود آمد، و او را امر به استعفا و فرار كرد. وللّه الحَمْد و له المِنَّة آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت.
قرآن كريم و نهجالبلاغة و صحيفة كاملة سجّاديّه، هر عبارت و كلمة آن، موضوعيّت دارد و نبايد تغيير و تبديل و تحريف در آن به عمل آيد؛ نبايد پراكنده و متفرّق و ملحق به سائر كتب شود. نبايد كتب دگري را بدانها إلحاق كرد.
اگر كسي ميخواهد مستدركي بر «نهجالبلاغة» بنويسد، راه او باز است، ولي نبايد آن را داخل در «نهجالبلاغة» نمايد. نبايد بر حسب موضوعات، آن استدراك را با خطبههاي نهج بياميزد و درهم كند.
نهج البلاغة مِنَ البَدْءِ إلَي الخَتْم، انتخاب سيّد رضي از خطب و مكتوبها و حِكَم اميرالمومنين عليهالسّلام است كه داراي سبك خاص و معاني مخصوصهاي است كه: لَها مِنْها عَلَيْها شَواهِدُ. اگر كسي مدّعي است كه من هم بقيّة خطب را جمع ميكنم، مباركش باد، ولي همانطور كه نوشتهاند و مينويسند، جداگانه و عليحده به عنوان مستدرك بايد نوشته و تنظيم گردد؛ و حتّي با اصل «نهجالبلاغة» در يك مجلّد تجليد و صحّافي نشود؛ تا شأن و مقام هر خطبه و كتابي بجاي خود محفوظ بوده باشد.
آيا ما ميتوانيم قرآن كريم را با تورات و انجيل بطور مباحث موضوعي و مطالب علمي دسته بندي كنيم و در يك مجموعه جمع كنيم حتّي بطوريكه آيات قرآن از آن دو كتاب آسماني مشخّص نگردد و براي تميز آنها از يكديگر فهرستي بياوريم، گرچه فرض شود آن تورات و انجيل هم، كتب واقعي بوده و محرّف نبوده باشند؟ و يا مثلاً حتّي در سر هر صفحه براي آيات قرآن و براي تورات و انجيل علامت تعيين و تشخيص قرار دهيم؟ اين مثال، فرد أجلاي از مثالهاي متصوّره ميباشد كه در اينجا آورده شد. معلوم است كه ابداً اين كار صحيح نيست. قرآن كريم عقلاً و شرعاً و شهوداً داراي خواصّ و مزايا و آثار و محدوديّتهائي ميباشد كه به تمام معني الكلمه نبايد با سائر كتب گرچه احاديث قدسيّه و الواح سماويّه باشد خلط شود.
بازگشت به فهرست
داستان شَرَق خوردن، كه نه شراب است نه عرق
باري اينگونه أدعيه را در هم آميختن، و براي تعيين آن به فهرست كتاب ارجاع دادن و بالاخره بدينطريق خود را از زير بار مسؤوليّت و مواخذه بيرون نهادن، عيناً مانند خوردن شَرَقْ ميباشد كه آن مرد مست و شرابخوار براي رهائي خود از دست داروغه ميگفت: من شَرَق خوردهام؛ نه شراب خوردهام، نه عرق خوردهام.
توضيح آنكه: حضرت آية الله حاج سيّد مهدي روحاني[86] - دامت بركاته - عمّهزادة حقير، فرزند ارجمند مرحوم آية الله حاج سيّد أبوالحسن روحاني قمّي كه در روز سهشنبه هشتم شهر ربيعالثّاني يك هزار و چهار صد و سيزده هجريّة قمريّه از بلدة طيّبة قم به أرض أقدس براي زيارت حضرت ثامن الائمّه عليّ بن موسي الرّضا عليهالسّلام مشرّف گرديده بودند، و به ديدار حقير براي عيادت مريض كرامت فرموده و ابتداءً خودشان به بنده منزل تشريف آوردند، در ضمن گفتگو بحثي را از حضرت رهبر فقيد انقلاب آية الله خميني _ رضوان الله علیه _ ، و جناب آية الله منتظري - دامت معاليه - به ميان آوردند كه:
در قديم الايّام روزي آقاي منتظري با حضرت آقاي خميني بر سر موضوعي بحث داشتند. فرمودند: خصوصيّت بحث در نظرم نميباشد، ولي همين قدر ميدانم: آية الله خميني ميفرمودند: اين حكم با آن حكم جمع ميشوند و اجتماعشان اشكالي ندارد، گرچه در صورت عدم اجتماع، هر يك از آن دو حكم في نفسه ممتنع ميباشند.
و آية الله منتظري كه شاگرد ايشان بودند، سخت مخالف بوده، و داد و بيداد طلبگي راه افتاده بود. آية الله خميني بر مرام خود اصرار داشتند، و آقاي منتظري نيز از منظور خود تنازل نمينمودند، ولي از هر طرف ميخواست مطلب خود را اثبات كند موفّق نميشد، و آية الله خميني جلوي او را ميگرفتند.
بالاخره آقاي منتظري با همان لهجة اصفهاني گفت: ميدانيد چيست؟! استدلال شما براي حِلِّيَّت و جواز حكم آن دو تا با همديگر، عيناً مانند حِلِّيَّت شَرَقْ ميباشد!
همة مستمعين و بالاخصّ حضرت آيةالله پرسيدند: ديگر حِلِّيَّت شَرَقْ كدام است؟!
گفت: يكي از لوطيهاي معروف كه دائم السُّكْر بوده، و مستي و خوردن مُسْكِر براي او امر عادي شده بود، و ديگر شرابِ تنها به وي مزه نميداد فلهذا آن را با عرق مخلوط مينمود و ميخورد.
روزي وي را در حال مستي و جنايت گرفتند و نزد داروغه و عَسَس آوردند تا از او اقرار بگيرند، و او را حدِّ شراب و تازيانه زنند.
قاضي محل آنچه كرد كه او اقرار كند نكرد، و قسمهاي موكَّده و مُغَلَّظه يا ميكرد. بالاخره حالش كه براي عموم و براي قاضي معلوم بود، نميتوانستند او را رها كنند. در پايان كار، قاضي از او پرسيد: تو شراب خوردهاي؟!
گفت: قسم به حضرت عبّاس اگر من يك قطره شراب خورده باشم!
قاضي گفت: پس تو عرق خوردهاي؟!
گفت: قسم به حضرت عبّاس اگر من يك قطره عرق خورده باشم!
قاضي گفت: پس تو چه كوفت ميكني تا اين طور تلو تلو ميخوري؟!
گفت: من شَرَقْ ميخورم، والله نه شراب است و نه عرق!
قاضي گفت: شرق، ديگر چيست؟!
گفت: من هميشه شراب را با عرق مخلوط ميكنم و ميخورم! شَرَقْ حلال است عمو جان من! شراب است كه حرام است. عرق است كه حرام است.
آية الله روحاني ميفرمودند: در اين بحث آقاي منتظري با همين مثال و تطبيق آن با مورد بحث، در بحث فائق آمد.
و قبلاً حقير نظير اين بحث را نيز مختصراً از آية الله حاج سيّد موسي شبيري زنجاني - دامت بركاته - شنيدهام.
بازگشت به فهرست
شرعي بودن حق التأليف و حق الترجمه
بعضي از مجتهدين عصر امروز، حقّ التّأليف و التّرجمه را براي صاحبش مشروع ميدانند، و بعضي مشروع نميدانند.[87] مثلاً كسي كه كتابي را تأليف كرده است، آيا حقّ دارد طبع آن را در دورانهاي مختلف و مراتب متفاوت، اختصاص به خود دهد، و يا چنين حقّي را ندارد، و به مجرّد طبع اوّل و در دسترس عموم قرار گرفتن، هركس ميتواند از روي نسخهاي كه براي خود خريده است، طبع كند و به بازار عرضه نمايد؟!
و يا آنكه كسي چيزي را اختراع كرده است، و مثلاً چراغي و يا ماشيني را ساخته است، و يا تابلويي را نقّاشي نموده است، آيا ديگران حقّ دارند مثل آن را بسازند؟ و براي خود و ديگران مورد استفاده قرار دهند، و يا مانند آن تابلو را بكشند و نقاشي كنند؟ و يا از روي آن عكس برداري نمايند، و به تعداد بسياري تهيّه نموده و به بازار عرضه بدارند، يا آنكه نميتوانند؟
حضرت آية الله استادنا العلاّمه حاج سيّد محمّد حسين طباطبائي تبريزي -أعلي الله درجته السّامية - تمام اقسام اين گونه اعمال را از تأليف، و ترجمه، و تلخيص كتاب، و انتخاب و دستهبندي نمودن و موضوعي قرار دادن مباحث را حقّ شخصي مولّف ميدانستند، و هر گونه تصرّف را بدون اذن و اجازة او تصرّف در حقّ مشروع غير تلقّي نموده، و شرعاً و عقلاً فتوي به حرمت آن ميدادند.
كساني كه ميگويند: اين حقّ، مشروع نميباشد و اختصاص به صاحب كتاب و صنعت ندارد، ميتوانند به دلائلي متوسّل گردند.
مثل آنكه بگويند: اين حقّ گرچه امروزه در ميان مردم، دارج و رائج است، ولي اين مستلزم ثبوت حقّ در شرع أنور نميباشد، و تا ما نتوانيم اثبات حقّ شرعي كنيم نميتوانيم آن را اختصاص به مولّف كتاب و يا صاحب صنعت بدهيم. و حقّ شرعي آن است كه در زمان شارع كه عبارت است از رسول الله و خلفاي به حق آنحضرت چون ائمّة طاهرين - صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين - ثابت شده باشد. و حقِّ امروز در ميان عرف مردم و طبقات و اصناف به هيچ وجه كاشف از ثبوت حق در نزد شارع نيست.
زيرا چه بسا ممكن است اين حق در زمان شارع در ميان افراد عرف، معروف نبوده است و يا معروف و متداول بوده، ولي شارع آن را امضاء ننموده باشد، و تا ما كشف امضاي شرعي از ثبوت حق عرفي در آن روز را نكنيم، مطلب تمام نميگردد. و اگر كسي بگويد: ثبوت حق عرفي امروز ميتواند دليل بر ثبوت حقّ شرعي در آن روز بشود، بدين طريق كه: ثبوت حق عرفي امروز، دليل بر ثبوت حق عرفي آن روز است، و چون رَدْعي و مَنْعي از شارع نرسيده است، ميتوانيم كشف امضاء شرعي آن را بنمائيم؛ اين كلام تمام نيست. زيرا ثبوت حق عرفي امروزه، اثبات حق عرفي سابق را نميكند، مگر به استصحاب قهقري، كه عدم حجّيت آن مورد اجماع است. و چون راه اثبات بر حقّ عرفي زمان شارع نداريم، كشف از امضاء شرعي نيز بدون جهت خواهد بود.[88]
و مثل آنكه بگويند: النَّاسُ مُسَلَّطُونَ عَلَي أمْوَالِهِمْ وَ أنْفُسِهِمْ دليل بر تسلّط غير صاحب تأليف بر نسخة مأخوذه و مملوكة خود اوست. وي ميتواند از روي آن نسخه مقدار بسياري را تكثير كند.
اين دليل نيز تمام نميباشد. زيرا در اينجا احتمال حقّ غير است، و النَّاس مُسَلَّطُون مقيّد است به عدم تضييع حقّ غير، كما اينكه تمسّك به همين روايت براي اثبات حقّ تأليف نسبت به صاحب آن نيز غيرصحيح است. به علّت آنكه اين تسلّط فرع بر ثبوت مال و يا حق ميباشد كه در حكم مال است. و اشكال در اصل ثبوت حق است. و حكم، اثبات موضوع خود را نميكند و عدم صحّت تمسّك به دليل حكمي، بر فرض عدم تماميّت موضوع آن، از بديهيّات ميباشد.
و مثل آنكه بگويند: ثبوت حقّ التّأليف براي صاحبش موجب عدم انتفاع عموم از آن تأليف ميگردد، و معني ندارد كه شارع چنين محدوديّتي ايجاد كند و موجب عدم انتفاع عامّه گردد.
در اين دليل طَرْداً و عَكْساً اشكال است علاوه بر ضعف اصل دليل.
و امّا آنان كه حقّ التّأليف را ثابت ميدانند، بعضي ممكن است متمسّك به دليل: لاَ ضَرَرَ وَ لاَ ضِرَارَ فِي الاءسْلاَمِ گردند. و در اين تشبّث هم مالايخفي من الاءشكال.
چون دليل أخصّ از مدَّعَي است، زيرا چه بسا موجب ضرر نميشود. و علاوه بايد آن را مقصور به موارد ضرر دانست، و غالباً عدم حقّ التّأليف موجب ضرر نميگردد بلكه موجب عدم نفع كثير ميباشد. و دليل لاَضَرَرَ شامل مورد خصوص ضرر ميشود، نه مورد عدم انتفاع.
به نظر حقير، حقّ التّأليف حقّي است ثابت و مشروع، به جهت آنكه عرف آن را معروف ميشمارد، و از بين بردن و تصرف در آن را بدون اذن مولّف، منكر ميداند. و بنابراين آية شريفة: خُذِالْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرفِ[89] آن را شامل ميشود.
عُرْف يعني كار نيكو و پسنديده، كه در ميان مردم شناخته شده است، و با آن انس و ملايمت دارند و مورد امضاء و تجويز آنان است و با آن خوگرفتهاند، و بر آن منوال رفتار ميكنند.
و مُنْكَر يعني كار ناملايم و ناستوده و غيرمعروف و غيرپسنديده كه طبع آن را رد ميكند و بر روي آن صحَّه نميگذارد، و امضاء ندارد، و آن را ناهموار و ناهنجار ميداند.
و همچنين آية كريمة: وَ أْمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ[90] و آية مباركة: الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الاُمِّيَ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَ الاءنْجِيلِ يَأمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهـ'يهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ،[91] و سائر آيات كه بر همين منوال و بر اين سياق وارد شده است، همگي شامل اين مورد ميگردد، و حقّ التّأليف را اثبات مينمايد.
عُرْف به معني عادت و روش مردم نيست، بلكه به معني روش پسنديده و مطلوب ميباشد. و مُنْكَر به معني قبيح است. و بنابراين هر چه را كه در عرف عامّ مردم، عُرْف و مَعْروف شناخته شود، آيات وَ أْمْرُ بِالْعُرفِ، وَ يَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ آنها را فراميگيرد، زيرا كه براي شمول حكم بر موضوع خود غير از تحقّق نفس موضوع چيز ديگري لازم نيست.
و از آنجائي كه ميدانيم: در محاورات و اجتماعات مردم، عامّة آنها حقّ تأليف را معروف، و تضييع آن را منكر ميشمارند. لهذا شمول آيات آمرة به عُرْف و معروف، و آيات ناهية از منكر، شامل آنها ميگردد.
اينك ما در اينجا از بعضي از كتب معتبرة لغت، معني عُرْف و معروف، و نُكْر و مُنْكَرْ را ذكر ميكنيم تا حقيقت اين بحث روشن شود:
در «أقرب الموارد» گويد: الْعُرْفُ با ضمّه به معني معروف و جود نمودن است، و اسم است براي چيزي كه بذل ميكني. و به موج دريا هم عرف گفته ميشود. و ضدّش نُكْر ميباشد.
عُرْف عبارت است از چيزي كه نفس انسان آن را خير ميشناسد و بدان آرام ميگيرد. ميگوئي: أوْلاَهُ عُرْفاً يعني كار نيكوئي براي او انجام داد.
عُرفِ زبان عبارت است از آنچه كه از لفظ برحسب وضع لغوي آن فهميده ميشود؛ و عرف شرع عبارت است از آنچه كه حاملين شرع از آن ميفهمند و آن را مبناي احكام قرار ميدهند.
عُرفْ عبارت است از آنچه كه به واسطة شهادتهاي انديشهها و خردها در نفوس استقرار پيدا ميكند و طبعهاي سليم آن را تلقّي به قبول مينمايند. و عادت عبارت است از آنچه كه بر حسب حكم عقل، مردم بر آن استمرار و مداومت ميكنند و بارها آن را تكرار ميكنند. و از اين قبيل است قول فقهاء: الْعَادَةُ مُحَكَّمَةٌ[92] وَ الْعُرْفُ قَاضٍ. «عادت چيزي است كه حَكَم قرار داده شده است و بنابراين صاحب اختيار در امور است، و عرفْ گواه و حاكم ميباشد.»
و در كلمة: مَعْرُوف گويد: معروف اسم مفعول است، و عبارت است از مشهور و ضد منكَر. و آن عبارت است از عملي كه در شرع مستحسن به حساب آيد. و گفته شده است: آن عبارت است از چيزي كه نفس انسان بدان آرامش پذيرد و آن را پسنديده و نيك بشمارد. و به معني خير نيز آمده است. و به معني رزق و احسان آمده است. و از اين قبيل است كلامشان كه ميگويند: مَنْ كَانَ آمِراً بِالْمَعْرُوفِ فَلْيَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ يعني «كسي كه امر به خير ميكند بايد با رفق امر نمايد و به قدري كه بدان نياز ميباشد امر نمايد.»
و در «مجمع البحرين» گويد: آية قرآن: إلاَّ مَنْ أمَرَ بِصَدَقَةٍ أوْ مَعْرُوفٍ[93]؛ معروف اسمي است كه جميع آنچه را كه از طاعت خدا شمرده شده است شامل ميگردد، و هر چيزي كه موجب تقرّب به سوي اوست، و احسان به مردم است، و هر چيزي كهشرع، ما را بهانجام آن از مُحَسَّنات فراخوانده است و از مُقَبَّحات منع نمودهاست.
و اگر ميخواهي بگو: معروف، اسمي است براي هر فعلي كه حُسنِ آن در شرع شناخته شده است و نيز در عقل جائي كه در آن شرع ردّي و نزاعي ندارد.
و قول خداوند تعالي: فَأمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ[94] يعني با معاشرت نيكو و انفاق مناسب زنها را پاسداري و نگاهداري كنيد، أوْ فَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ[95] يعني با نيكوئي آنان را ترك كنيد تا از عدّة طلاق خارج شوند و از شما جدا گردند. و اين كار بدون عنوان معروف صورت نپذيرد به اينكه مرد در عدّه رجوع كند، و سپس او را طلاق دهد تا زمان عدّه دراز گردد، و اين عمل را به قصد ضرر و آزار زن انجام دهد. اين عمل عمل معروف نميباشد.
و كلام خدا: إلاَّ أنْ تَقُولُوا قَوْلاً مَعْرُوفاً[96] گفته شده است: مراد تعرّض براي خِطبه كردن اوست.
و كلام خدا: فَلْيَأكُلْ بِالْمَعْرُوفِ[97] يعني به مقداري كه سدّ حاجت كند، و برداشت قوت و خوراك داخل در معروف است. و منظور، شخص وصيّ و قيّم در اموال يتيمان است به مقداري كه در امورشان صلاح به عمل آورده شود.
و كلام خدا: وَ صَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفاً[98] يعني با والدين خود به معروف مصاحبت نما! و معروف چيزي است كه از زمرة طاعت خدا دانسته شود، و منكَر چيزي است كه خارج از طاعت باشد.
و در «نهاية» ابن اثير در مادّة عَرَفَ گويد: در حديث نام معروف مكرّراً ذكر شده است و آن اسم جامعي است براي هر چه اطاعت خدا شناخته گردد، و موجب تقرّب به او و احسان به مردم باشد؛ و هر چيزي كه شرع ما را بدان فراخوانده است، و از آن نهي نكرده از كارهاي پسنديده و ترك افعال نكوهيده. و آن از صفات غالبة بر مردم است يعني در ميان مردم شناخته شده است، به طوري كه اگر آن را ببينند انكار ننمايند.
و مَعْرُوف عبارت است از انصاف و حسن معاشرت با اهل و غير اهل از سائر مردم. و منكَر عبارت است از ضدّ جميع آنچه كه ذكر شد.
و در «صحاح اللُّغَة» گويد: معروف ضدّ منكَر است، و عرف ضدّ نُكْر است. گفته ميشود: أوْلاَهُ عُرْفاً يعني با او كار معروف و نيكوئي انجام داد.
و در «تاج العروس» گويد: معروف ضدّ منكر ميباشد. خداوند تعالـي ميگويد: وَ أمْرُ بِالْمَعْرُوفِ[99] و در حديث وارد است: صَنَايِعُ الْمَعْرُوفِ تَقِي مَصَارِعَ السُّوءِ. «كارهاي پسنديده، از افتادنهاي بد و ناهموار، انسان را حفظ مينمايد.»
و راغب ميگويد: معروف اسمي است براي هر چيزي كه در عقل و شرع حسن آن شناخته گرديده است؛ و مُنكَر اسمي است براي هر چيزي كه در عقل و شرع ناشناخته گرديده است.
خداي تعالي ميفرمايد: تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ[100]. «امر ميكنيد شما به كارهاي پسنديده، و نهي ميكنيد از كارهاي ناپسند.» و خداي تعالي ميگويد: وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً[101] «و شما زنان گفتار پسنديدهاي بگوئيد.»
و از اينجاست كه به ميانهروي در بذل و بخشش، معروف گفته شده است، چرا كه در عقل و شرع مستحسن به حساب آمده، مثل آية: وَ مَنْ كَانَ فَقِيراً فَلْيَأكُلْ بِالْمَعْرُوفِ[102]. «و كسي كه فقير ميباشد از أولياي ايتام ميتواند از اموال آنان به قدر پسنديده و شايسته بخورد و استفاده نمايد.»
و آية: وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ[103]. «از براي زنهاي طلاق داده شده، بايد به طور پسنديده، متاعي را قرار دهند.» يعني به طور اقتصاد و از روي احسان.
و مثل آية: قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أذًي[104]. «گفتار نيك و پسنديده و دعاي خير براي فقرا بهتر است از صدقهاي به آنان كه به دنبال آن آزار و منّت باشد.» يعني رَدٌّ بِالْجَمِيلِ وَ دُعَاءٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ هَكَذَا.
و در «لسان العرب» گويد: معروف ضد منكَر و عرف ضدّ نُكْر است. أوْلاَهُ عُرْفاً يعني مَعْرُوفاً. و معروف و عارفه خلاف نُكْر است و عرف و معروف به معني جود ميباشد...
و مَعْروف مانند عُرْف ميباشد و گفتار خداي تعالي: وَ صَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفاً[105]. «با آن دو تا: پدر و مادر در دنيا به طور معروف همنشيني كن!» يعني مصاحب معروفي بوده باش.
زجّاج گويد: مراد از معروف در اينجا جميع افعال مستحسنه ميباشد.
و قول خداوند متعال: وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ[106] «در ميان خود (در مورد شير دادن فرزند) همگام و همرأي شويد.»
گفته شده است: در تفسير اين آيه آمده است كه: معروف به معني لباس و روپوش ميباشد كه مرد بايد به زن عطا نمايد. و نبايد مرد در نفقة زني كه بچة او را شير ميدهد كوتاهي كند در صورتي كه آن زن، مادر بچّه بوده باشد. چون مادر بچه به بچة خود مهربانتر است از دايه.
در اين صورت حقّ هر يك از مرد و زن به همديگر آن ميباشد كه دربارة طفل بهطور معروف و شايسته همفكري و همكاري به عمل آورند.
باري منظور از اين استشهادات لغويّه آن است كه دانسته شود: لفظ عُرْف و معروف در لغت چيز نيكو و پسنديده است. و چون عرف عامّ حقّ تأليف و ترجمه را عرف و معروف ميداند، بنابراين به آية: وَ أمُرْ بِالْعُرفِ: و آية: وَ يَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ ميتوان استدلال بر مشروعيّت حقّ التّأليف و التّرجمة والصّناعة و الْحِرْفَة نمود.
اگر كسي بگويد: اين عرفيّت و معروفيّت امروز كافي بر مصداقيّت براي عرفيّت زمان شارع نميباشد، و تا ثابت نشود عرفيّت در آن زمان، استدلال به اين آيات مشكل است.
پاسخش آن است كه: موضوعات عرفيّه از عرف گرفته ميشود، و ربطي به شرع ندارد. مثلاً در آية أحَلَّ اللهُ الْبَيْعَ[107] شما چه ميگوئيد؟!
غير از اين ميگوئيد: در هر زمان و در هر مكان، موضوعي تحقّق پيدا كند كه بر آن عنوان بيع صادق آيد، حكم أحَلَّ اللهُ آن را شامل ميگردد؟ همين طور در موضوع عرف و معروف نيز چنين است. پس در هر زمان و در هر مكان در بين مردم حادثهاي پديد آيد كه مردم آن را معروف و نيكو دانند، و خلاف آن را منكَر و زشت بشمار آورند، به حكم قرآن بايد آن را مراعات كنند و آن را لازم و نيكو بشمارند، و از مخالفت با آن پرهيز نمايند.
مگر آنكه نصّي و تصريحي از طرف شارع بر خلافش رسيده باشد، مثلاً اگر در ميان جامعهاي رائج گردد كه: در هنگام غذا خوردن، دست خود را نشويند، و شستن دست را منكر دانند، و يا آنكه اين طور رائج شود كه: مردان با زنان اجنبي نامحرم دست دهند و مصافحه نمايند، و خلافش را زشت و ناپسند بدانند. در اين صورت لازم نيست از امر عرفي پيروي كرد، زيرا كه نصّ شرعي بر حرمت و يا بر كراهت آن وارد شده است. و اين نصّ در حكم و دليل مخصِّص و مقيِّد نسبت به عمومات و مطلَقات ميباشد.
و نظير اين مسأله بسيار است.
و امّا اگر هيچ دليل مخصّص و مقيّدي در بين نباشد، و آن امر، مكروه و محرَّم بهشمار نيايد، و عرف بنا بهطرز تفكّر فطري و غريزي، و يا براساس تعليمات اكتسابي، آن را نيكو و محترم بشمارد مراعات آن البتّه لازم ميباشد
قديميترين نسخة صحيفة سجاديه و مشخصات آن
قديميترين نسخة صحيفة كاملة خطِّيَّه كه أخيراً به دست آمده است
فقط داراي 40 دعا ميباشد، و از صحيفة أصليّه 35 دعا كم دارد
در دوران حكومت طاغوت: محمدرضا پهلوي، و استانداري مَحَطّة خراسان و نيابت توليت آستان قدس حضرت ثامن الحُجَج سلام الله عليه: داود پيرنيا، و سرپرستي تعميرات حرم مطهّر مهندس انصاري، در هنگام برداشتن جرز و ستون حرم به واسطة توسعة مَطَاف زوّار، در ميان ستون، سه چيز يافت شد كه از جهت ارزشمندي و نفاست و دوري از دستبرد غارتگران و حفظ و صيانتشان، آنها را در وسط ستون و جرز حرم مبارك قرار داده و روي آن را بنّائي كرده بودند.
اين عمل در چه زمان، و به وسيلة كدام حاكم قدرتمند و تصدّي و تسلّط وي بر آستانه صورت گرفته است هيچ معلوم نيست؟ ولي از تاريخ نوشتجات و مكتوباتي كه در آن بوده است، معلوم ميشود: بعد از هفدهم شهر مبارك رمضان سنة چهار صد و بيست و نه هجريّة قمريّه ميباشد.
آن سه چيز عبارت بودند از:
اوَّل: حدود يك هزار و ششصد و پنجاه قسمت از قرآن كريم.
دوم: چهار عدد كتاب كه يكي از آنها مجموعهاي است كه داراي جلد مقوّائي، و رنگ حنائي با سطور مختلف، و خطّ نسخ، و اندازة صفحه 5/11*5/17 سانتيمتر ميباشد. اين مجموعه داراي پنج كتاب است: اوَّل قَوَارِعُ الْقُرْآن، دوم: جزوهاي كه در آن آيات رُقْيَه و حِرْز ميباشد. سوم صحيفة سجّاديّه. چهارم: كتاب المذكّر و المونّث، پنجم: رسالة في شَهْرِ رَجَب.
از اين چهار كتاب، اين مجموعة مذكوره بسيار ذيقيمت و نفيس ميباشد، وليكن سه كتاب دگر بدين مقدار داراي اهميّت نيستند.[108]
سوم: جواهرات بسيار گرانقدر و نفيس بوده است كه توسط داود پيرنيا و مهندس انصاري به سرقت رفته است.
صورت كلّ كتب مذكوره همراه با كتب به آقاي دكتر احمد علي رجائي رئيس دانشكدة أدبيات مشهد فرزند مزاربان فردوسي سپرده شده است، و آقاي مهدي ولائي كه متخصّص نُسَخْ خَطيّه و قديمهاند و ساليان متمادي در آستان قدس براي خصوص اين امور تصدّي داشتهاند، در آن زمان با وجود آنكه بازنشسته بودهاند امّا به جهت انحصار ايشان در اين فنّ باز به ايشان رجوع ميشود و كتب به ايشان تحويل ميگردد.
ايشان همآنمجموعه وسائركتب را بررسينموده وبرايآنها فهرستدر مجموعة فهرست كتب خطّي تنظيم مينمايند. تاريخ تحويل كتب به دكتر رجائي طبق گفتار خود ايشان (يعني مهدي ولائي) در 24 مردادماه 1349 شمسي بوده است. [109]، [110]
چون «صحيفة سجّاديّه» در اين مجموعه، از جمله پنج كتابي ميباشد كه در يك مجلّد تجليد گرديده است، و يك كتاب آن در علائم شناختن لفظ مذكّر و مونّث است، و بقيّه در قسمت دعا و كلام ميباشد، لهذا در فهرست كتب خطّي كتابخانة آستان قدس رضوي، اوّل در قسمت كتب تفسير و حكمت و كلام كه جلد يازدهم از آن، و دوم در قسمت كتب صرف و نحو و ادبيّات كه جلد دوازدهم از آن ميباشد ضبط و ثبت گرديده است.[111]
و از مجموع آنچه كه از اين دو فهرست دستگير ميگردد، آن است كه اين مجموعه از فقهاي حنفيّه و شافعيّة اوائل قرن پنجم هجريّة قمريّه، و از علماي نيشابور، و از ساكنان و عالمان و مدرّسان و زاهدان معروف در اين بلده، و مدرسة اين بلده ميباشد.[112]
«صحيفة سجّاديّه» كتاب سوم از اين مجموعه ميباشد، و در صفحة اوّل آن مسطور است:
كِتَابُ الدَّعَوَاتِ مِنْ قِيلِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ جَدِّ جَعْفَرِ بْنِ مَحَمَّدٍ الصَّادِقِ رحمة الله عَلَيْهِ وَ يُسَمَّي كِتَابَ الْكَامِلِ لِحُسْنِ مَا فِيهِ مِنَ الدَّعَوَاتِ. وَ الاصْلُ لابِيعَلِيٍّ الْحَسَنِ بْنِ إبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الزَّامِيِّ الْهَيْصَمِيّ أسْعَدَهُ اللهُ.
«كتاب دعاها از گفتار علي بن الحسين جدّ جعفر بن محمد الصادق ابو علي؛ ميباشد و به جهت نيكوئي دعاهائي كه در آن است، كتاب كامل ناميده ميشود. اين نسخه از كتاب، مِلْكِ أبوعلي: حسن بن ابراهيم بن محمد زاميّ، هَيْصَمي أسعده الله ميباشد.» و اين حسن بن ابراهيم زامي نويسندة صحيفه است كه تاريخ ختم را بدين گونه آورده است:
إنْتَهَا الْمَأثُورُ مِنَ الدَّعَوَاتِ عَنْ زَيْنِ الْعَابِدِينَ وَ حَافِدِ سَيِّدِ الْخَلاَئقِ أجْمَعِينَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ ابْنِ أبيطَالِبٍ خَاتَمِ الْخُلَفَاءِ الرَّاشِدينَ، والصَّلَوةُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ، وَ كَتَبَهُ الْحَسَنُ بْنُ ابْراهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الزَّاميُّ[113] في شوّالِ سَنَة ستَّ عَشْرَةَ و أربع مائة.
«به پايان رسيد آنچه كه از دعاهاي زين العابدين و نوادة سيّد جميع خلائق علي بن حسين بن علي بن أبيطالب ختم كنندة خلفاي راشدين روايت گرديده است، و صلوات و درود بر محمّد و آل طيّبين او باد. و نوشت اين كتاب دعا را حسن بن ابراهيم بن محمد زامي (جامي) در شوّال سال چهارصد و شانزده.» غَفَرَ اللهُ لَهُ وَ لِوَالِدَيْهِ وَ لِجَمِيعِ الْمومِنِينَ وَ الْمُومِنَاتِ.
و در آخر كتاب اين عبارت است: سَبَّلَهُ[114] صَاحِبُهُ الْخَادِمُ الْجَلِيلُ أبُوالْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ إبْرَاهِيمَ الْبُوزَجَانِيُّ عَلَي الاُسْتادِ الاءمَامِ الزّاهِدِ أبِيبَكْرٍ مَحَمَّدِ بْنِ الْحَسَن 2 وَ عَلَي أوْلاَدِهِ وَ عَلَي كُلٍّ مِنْهُمْ أكْرَمَهُمُ اللهُ بِمَرْضَاتِهِ لِيَقْرَوُا عَلَي رَأْسِ الْعَوَامِ فِي النَّصْفِ مِنْ رَجِبٍ يَوْمِ الاسْتِفْتَاحِ مَادَامَ هَذَا الْجَزْءُ بَاقِياً، رَجَا دَعْوَةً صَالِحَةً مِنْهُمْ، يَقبلُ اللهُ مِنْهُ عَمَلَهُ وَ حَقَّقَ رَجَاهُ وَ أمَلَهُ، وَ أصْلَحَ آخِرَهُ وَ أوَّلَهُ.
«صاحب اين كتاب، خادم بزرگوار: ابوالحسن علي بن ابراهيم بوزجاني، آن را وقف نمود بر استاد امام زاهد: ابوبكر محمد بن حسن 2 و بر اولاد وي، و بر هر يك از ايشان - كه خداوند آنان را به مرضات و ستودگيهاي خود گرامي بدارد - براي آنكه آن را در سر هر سال در نيمة ماه رجب كه روز استفتاح ناميده ميشود، تا زماني كه اين جزوه باقي است آن را بخوانند. از ايشان اميد دعاي صالح را دارم كه: خداوند از او عملش را قبول فرمايد و آرزويش و اميدش را برآورد، و آخر و اوّل امر او را اصلاح نمايد.»
و از اينجا به دست آمد كه اين نسخه، نسخة وقفي است، و آنكه صاحبان تنظيمفهرستها گفتهاند: واقف شناخته نشد،[115] واقف نامعلوم[116] است، درست ميباشد.
بايد دانست كه، كاتب صحيفه، پس از خاتمة آن، از سفيان بن عُيَيْنه از زُهْري محمّد بن شهاب از حضرت علي بن الحسين عليهماالسّلام مناجاتي را كه حاوي اشعاري ميباشد، و با نفس خود مخاطبه و با پروردگارشان گفتگو دارند، و اوّل آن اين است: يَا نَفْسُ حَتَّامَ إلَي الْحَيَوةِ سُكُونُكِ[117]،[118] با همة طولش درازايش ذكر ميكند، و سپس دعاي نيكوئي به قدر دو صفحه ميآورد كه اوَّلش اين است: اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ الَّذِي خَلَقْتَهُ مِنْ شَجَرَةٍ أصْلُهَا إبْرَاهِيمُ الْخَلِيلُ، وَ فَرْعُهَا الذَّبيحُ إسْمَعيلُ، وَ عَلَي آلِهِ الْغُرِّ الْبَهاليلِ.
و بعد از آن دعائي براي ختم قرآن در چهار سطر ذكر ميكند، بدين گونه كه: اللَهُمَّ أنْتَ عَلَّمْتَنَاهُ قَبْلَ رَغْبَتِنَا فِي تَعَلُّمِهِ - تا آخر.
و آنگاه ميگويد: مقابلة اين كتاب از اوَّل آن تا اينجا با اصل آن با قرائت برادرم: اسمعيلبنمحمّد قَفَّال، أيَّده الله -بارك الله فيه لمن نظر فيه مستفيدا- انجام گرفت.
و سپس صورت اجازة روايت خود را بدين طريق مينويسد: اجازه داد به من برادرم ابوالقاسم عبدالله بن محمد بن سلمة فرهاذْجِرْدِي - سَلَّمه الله - كه اين صحيفه را بتمامها از او از ابوبكر كرماني؛ با روايت او از رجالش، همان طور كه آن را نوشتيم روايت نمايم.
و در ورقة بعدي سلسلة رجال روايت را بدين گونه ميآورد: بسم الله الرحمن الرحيم. استاد ابوبكر محمد بن علي كرماني 2 گفت: خبر داد به ما بندار بن يحيي بزوزن كه گفت: خبر داد به من ابوالحسن محمد بن يحيي بن سَهْل الدُّهْنِي (الرَّهْنِيّ هم خوانده ميشود) كه گفت: حديث كرد ما را ابو علي محمد بن هُمَام بن سُهَيْل اسْكافي كه گفت: حديث كرد ما را علي بن مالك كه گفت: حديث كرد ما را احمد بن عبدالله كه گفت: حديث كرد ما را محمد بن صالح از عُمَيْر بن متوكل بن هَرُون كه گفت: حديث كرد مرا پدرم متوكّل كه گفت: من يحيي بن زيد بن علي بن الحسين 2 را پس از كشته شدن پدرش در حالي كه به سوي خراسان ميرفت ملاقات نمودم و بر او سلام كردم.
در اينجا اين راوي شرح ملاقات و گفتگوئي را كه ميان او و حضرت يحيي بن زيد صورت پذيرفته است بيان ميكند تا ميرسد بدينجا كه: محمد و ابراهيم از نزد حضرت صادق عليهالسّلام برخاستند در حالي كه ميگفتند: لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إلاَّ بِاللهِ. و متوكّل دفتري را طلبيد براي اينكه صحيفه را بنويسد و به حمد خداوند و منّ و فضل او، صحيفه بتمامها اين ميباشد.
اين آخرين عبارتي است از شرح مقدّمة سند صحيفه كه اوَّلاً برخلاف صحيفة مشهورة متداوله، و بر خلاف سائر كتب كه سند را در اوّل آن ميآورند، اينجا در آخر آورده است. و ثانياً دنبالة حديث را كه حضرت براي متوكّل بن هرون بيان كردهاند از روياي رسول الله صلياللهعليهوآلهوسلّم و حكومت بنياميّه و تفسير آية مباركة: لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ ألْفِ شَهْرٍ را تا آخر به كلّي ساقط نموده است.
بازگشت به فهرست
ناقص بودن صحيفة بدست آمده
تعداد أدعية صحيفة يافت شده 40 عدد ميباشد
در اين صحيفه مجموعاً از أدعية «صحيفةكامله» مشهوره15 دعا كمتر ميباشد، و لهذا نسبت بدان در حكم ناقص است. زيرا از أدعية مشهوره فقط 39 دعا را واجد است، و چون يك دعا در تحت عنوان «وَ مِنْ دُعَائهِ فِي الشَّكْوَي» بر صحيفة مشهوره اضافه دارد، لهذا مجموعاً 40 دعا ميشود. و علّت آنكه در فهرست آن را 38 دعا به شمار آوردهاند آن است كه: در دو جا در صحيفة مشهوره دو دعا را مستقل و در تحت عنواني مخصوص ذكر نموده است كه در صحيفة يافت شده آن دو را متمّم دعاي سابق به حساب آورده است:
اوَّل در صفحة 39 از نسخة يافت شده، بعد از كلمة: بِسُيُوفِ أعْدَائهِ سه نقطه گذاشته شده... و سپس مرقوم داشته: وَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي مَنَّ عَلَيْنَا... كه اين قسمت را در نسخههاي صحيفة مشهوره تحت عنوان «الصَّلَوةُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ» آورده است.
دوم در صفحة 41 از نسخة يافت شده، بعد از كلمة «وَ لاَيُخَافُ إغْفَالُكَ ثَوَابَ مَنْ أرْضَاكَ» بلافاصله آمده است: «يَا مَنْ لاَ تَنْقَضِي عَجَائبُ عَظَمَتِهِ»... كه اين قسمت در نسخ صحيفة مشهوره تحت عنوان « دُعَاوُهُ لِنَفْسِهِ وَ خَاصَّتِهِ » آمده است.
و چون ميدانيم: مقدار أدعية صحيفة مشهوره فعلاً در دست ما 54 دعا ميباشد بنابراين مقدار أدعية صحيفة يافت شده، از أدعية آن 15 عدد كمتر، و از مجموع شمارش أدعيه 14 عدد كمتر دارد. و لهذا گفتيم: اين نسخه، حكم نسخة ناقصي ميباشد كه از صحيفه يافت شده است.
بايد دانست كه: تحقيقات ما از روي عين نسخة يافت شده كه مجموعاً 101 ورق ميباشد، و صحيفه بخصوصها از ورق 40 تا ورق 83 از آن را استيعاب نموده است، ميباشد نه از روي نسخة عكسي و فتوگرافي آن.
اين از جهت متن، و امّا از جهت سند ديديم كه: راويان آن همه از اهل تسنّن و عامّي مذهب بودهاند و حجّيّتي في نفسها در كلام و نقلشان نميباشد و فقط اين صحيفه به واسطة قدمت تاريخ آن كه سنة 416 است، با اين نقصان، و با اين سند، فقط ميتواند مويّد صحيفة كاملة مشهوره بوده باشد.
اصل، صحيفة مشهوره است و اين صحيفه مويّد آن، و البته بايد جدا طبع گردد، و أدعيه و عبارات آن و سند و تاريخچة مقدّمة آن با صحيفة مشهوره، خلط نگردد.
بازگشت به فهرست
طبع صحيفة يافت شده با مقدمه آية الله فهري در شام
در همين تابستان كه جناب صديق ارجمند دانشمند و محقّق و شيعه شناس: حضرت آية الله حاج سيد عزيز الله طباطبائي[119] براي ديدن حقير در بنده منزل به عنوان عيادت و ديدار بذل مرحمت نمودند، چون از اين صحيفه سخن به ميان آمد فرمودند: حضرت سيد العلماء الكرام رفيق گرامي ديرين، جناب آية الله حاج سيد احمد فهري زنجاني در شام اين صحيفه را طبع فرمودهاند، يك نسخه از آن لازم است به دست شما برسد. حقير فوراً پيغام كردم به جناب آقاي حاج ابوموسي جعفر مُحيي مدير مكتب التبرّعات و الاستلامات في الصَّحن الشَّريف در زينبيّة شام كه يك نسخه براي حقير بفرستند، و بعد از قريب بيست روز نسخهاي از صحيفة يافت شده، با طبع و خطّ و سليقة بسيار راقي، و با مقدّمهاي به قلم شريف خود آيةالله فهري واصل شد.[120] در همين اوان نيز نسخهاي فارسي به نام «شرح و ترجمة صحيفة سجّاديّه» تأليف حضرت ايشان كه در طهران به طبع رسيده بود، مجلّد اوّل آن به دست حقير رسيد[121] و الحمدللّه و المنّة چنان سرشار و شاداب انوار قدسيّة حضرت سجّاد عليهالسّلام توسط جناب ايشان و قلم ايشان و بركات ايشان شديم كه حدّ وصف ندارد.
بازگشت به فهرست
نقد امتيازاتي كه براي صحيفة يافت شده ذكر شده است
امّا چنانكه از بيان ايشان در موارد اختلاف ميان نسخة صحيفة مشهوره و ميان نسخة يافت شده برميآيد، مجموع اختلافات به هشت مورد بازگشت ميكند كه پنج مورد از آن جزء امتيازات نسخة به دست آمده به حساب ميآيد. اين نظرية امتياز در نزد حقير نادرست آمد، لهذا بر خود حتم ديدم كه در اينجا كه بهترين موقع و محل براي معرفي صحيفة سجّاديّه ميباشد به عرض برسانم:
امتياز اوّل: قِدْمَت نسخه است. چون تاريخ كتابت آن سنة 416 هجريّة قمريّه ميباشد با وجود آنكه قديميترين نسخههاي موجوده از صحيفه در جهان كه در دسترس ميباشند تاريخ كتابتشان 694 و 695 و 697 ميباشد و از آنها كه بگذريم نسخهاي بهخط شهيداوّل استكه ميلادش734 و نيلبهفوز شهادتش در784است.
پاسخ آن است كه: قدمت نسخه به خودي خود موجب امتياز نميگردد تا مستند به اصل صحيح و راويان معتبر و صحيح و ثقه نگردد، و بر آنها تكيه نزند. در جائي كه خود ايشان اعتراف بر تواتر سند صحيفه دارند، و همين صحيفة مشهورة فعليّه از زمان خود امام عليهالسّلام و در هر عصري و در هر مِصْري تواتر خود را به اعلي درجة از اتقان حفظ نموده است، ديگر چه نيازي به لزوم قدمت نسخه فيحدّ نفسها ميباشد. زيرا تواتر نسخة مشهوره قدمتش قبل از سنة 416 بوده است، و در خود آن سنه، و بعد از آن، خواه نسخهاي خطي از آن در جهان يافت بشود يا نشود.
و به عبارت ديگر، معني تواتر آن است كه: از زمان ما در يكايك از زمانها تا عصر خود حضرت امام زين العابدين عليهالسّلام، همين صحيفة مشهوره، با عين اين أدعيه، و عين اين تعداد دعا، و عين اين عبارات، قطعيّت و يقينيّت دارد. يعني در خود زمان سنة 416 هم با همان صحيفه روبرو و مواجه بوده، و موجوديّت خود را ارائه ميدهد، و يقيني بودن خود را اگر چه در آن زمان هم نسخهاي از آن يافت نشود، در برابر آن صحيفه كه هم نقصان از جهت كمّيّت دارد، و هم از جهت شرح مقدّمه، و هم از جهت راويان مجهول الحال عامّي مذهب كه براي ما وثوقشان به اثبات نرسيده است، تحكيم و اثبات ميكند، و آن صحيفه را پس ميزند، و در برابر موارد اختلاف خود عرض اندام نموده جلوهگري مينمايد.
مثلاً شما فرض كنيد: اينك يك نسخة خطي از قرآن كريم در عالم يافت نشود، آنگاه يك نسخة خطّي بسيار نفيس متعلّق به زمان هارون الرّشيد مثلاً كشف گردد كه در آن بعضي از سورههاي قرآن موجود نباشد، و يا در بعضي از آيات، عبارتي مخالف با اين آيات به چشم بخورد، آيا شما در اين مورد و اين فرض چه ميگوئيد؟! آيا ميگوئيد: آن نسخه چون بسيار نفيس و عتيق ميباشد، مقدّم است بر اين قرآنهاي معمولة مُقْرُوَّه؟!
و يا آنكه بدان نسخه اعتنائي در برابر قرآن نمينمائيد؟! و به واسطة تواتر حتميّة قرآن، دست از آن نسخه برميداريد و فقط از آن به عنوان شاهدي براي آيات و سور قرآن استفاده ميكنيد؟!
در جائي كه آن نسخة قديمة عتيقه مكتوبة در سنة 416، هم از جهت سند اعتبار لازم را ندارد، و هم از جهت كمّيّت، در آن نقصان چشمگيري موجود ميباشد، و هم از جهت حذف بيان روياي رسول الله، و تعبير آن به حكومت بنياميّه و تفسير آية قدر، در آن اسقاط معتنابهي كه موافق آراء سنّي مذهبان و راويان آن ميباشد، ملاحظه ميگردد، در اين صورت نفس قدمت آن چگونه ميتواند بدان ارزش علمي و تاريخي ببخشد؟!
بنابراين قدمت هر كتابي هنگامي ميتواند ارزش علمي و تحقيقي داشته باشد كه مبتني بر اصول علمي آن كتاب و يا آن فنّ بوده باشد، نه مخالف با آن.
و به لسان دانش: ارزش كشف آثار باستاني رابطة مستقيم دارد به نحو آليّت و مرآتيّت بر تحقّق وتثبيت فرضية علمي كه نمايشگر آن ميباشد، نه به نحو موضوعيّت.
بنابراين كشف يك صفحه از كلام افلاطون كه انتسابش به وي محقّق گردد، ارزشمندتر است از كشف كتاب قطوري كه انتسابش به او مشكوك باشد، گرچه تاريخ كتابت آن كتاب قطور مشكوك، هزار سال جلوتر از اين صفحة متيقّنه، در خارج صورت گرفته باشد.
امتياز دوم: بلاغت چشمگيري است كه در اكثر موارد اختلاف با نسخة معروفه به چشم ميخورد.
پاسخ آن است كه: ما آنچه تفحّص كرديم و ميان عبارات و كلمات صحيفة مشهوره با صحيفة به دست آمده مقابله انداختيم، نه بلاغت چشمگير، و نه غير چشمگير را در آن كه مزيد بر صحيفة مشهوره باشد نيافتيم. بلكه از جهت بلاغت با جرح و تعديلها، و كسر و انكسارهائي كه به عمل آمد، هر دو صحيفه داراي درجة واحدي از بلاغت ميباشند. و اينك شرح مختصري را در اين باره راجع بخصوص يَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَكَارِهِ را در اينجا ذكر ميكنيم، و ميان يكايك از جملات و كلماتي كه با هم اختلاف دارند مقايسه نموده و بالاخره سرهم جمعبندي مينمائيم تا معلوم شود: در بلاغت صحيفة يافت شده نسبت به صحيفة موجودة مشهوره، امتيازي وجود ندارد.
اين دعا در صحيفة مشهوره به اسم «دُعَاوُهُ فِي الْمُهِمّاتِ» و در صحيفة به دست آمده به اسم وَ مِنْ دُعَائهِ إذَا نَزَلَتْ بِهِ مُهِمَّةٌ[122] ميباشد.
در مشهوره: وَ يَامَنْ يُفْثَأ بِهِ حَدُّ الشَّدَائدِ است.
و در به دست آمده: وَ يَامَنْ يُفْثَأ بِهِ حَمْيُ الشَّدَائدِ ميباشد.
حَدّ الشّدائد - حدّ الشّراب: سَوْرته. حدّ السّيف: مَقْطعه. من الاءنسان: بأسْه و مايعتريه من الْغَضَب. من كلِّ شيءٍ: شباته وحِدَّتُه.
حَمْيُ الشَّدَائدِ. و صحيح حَمْيُ الشَّدَائد است نه حَمَي الشَّدَائدِ. زيرا حَمْي به معني حرارت و گرمي است. حَمِيَ يَحْمَي حَمْياً و حُمْياً و حُمُوّاً النَّارُ: اشتدّ حَرُّها.
فَثَأ يَفْثَأ فَثْأً وفُثُوءاً القِدْرَ: سَكَّنَ غَليانَها. الغضبَ: سَكَّنَ حدَّتَهُ.
بنابراين هر دو لغت خوب است. چون فَثَأ حَدَّهُ به معني ساكن كردن شدّت و حِدّت است. وَفَثأ حَمْيَهُ به معني فرو نشاندن گرمي و حرارت ميباشد.
در مشهوره: وَ يَا مَنْ يُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إلَي رَوْحِ الْفَرَجِ.
در به دست آمده: وَ يَا مَنْ يُلْتَمَسُ بِهِ الْمَخْرَجُ إلَي مَحَلِّ الْفَرَجِ.
در كلمة مِنْهُ و بِهِ تفاوتي وجود ندارد. و امّا روح الفرج كه در مشهوره ميباشد بلاغتش بيشتر است از به دست آمده كه محلّ الفرج است. زيرا رَوْح به معني راحت، نسيم، عدالتي كه دردمند و شِكْوِه دار را راحت ميبخشد، نصرت، فرح و رحمت وارد شده است و البته از محل فرج يعني جاي فرج ابلغ ميباشد، چرا كه در محل فرج اين لطائف رَوْح فرج به دست نميآيد.
در مشهوره: ذَلَّتْ لِقُدْرَتِكَ الصِّعَابُ.
در به دست آمده: ذَلَّتْ بِقُدْرَتِكَ الصِّعَابُ.
لام به معني تعديه، وباء به معني تسبيب است و تفاوتي ندارد.
در مشهوره: وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِكَ الاسْبَابُ.
در به دست آمده: وَ تَشَبَّكَتْ بِلُطْفِكَ الاسْبَابُ.
تَسَبُّب اسباب يعني واسطه و وسيله قرار گرفتن اسباب است براي اجراي امر تو! و تشَبُّك اسباب يعني اختلاط و درهم اثر كردن. اشْتَبَكَ وَ تَشَبَّكَ: يعني اختلط و امتزج. تَداخَلَ بعضُه في بعض. هر دو معني، راقي و فصيح ميباشد.
در مشهوره: وَ جَرَي بِقُدْرَتِكَ الْقَضَاءُ.
در بدست آمده: وَ جَرَي بِطَاعَتِكَ الْقَضَاءُ.
جريان امور و قضايالهي طبق قدرت او،و يا طبق طاعت او،هر دو صحيح است.
در مشهوره: وَمَضَتْ عَلَي إرَادَتِكَ الاشْيَاءُ.
در به دست آمده: وَمَضَتْ عَلَي ذِكْرِكَ الاشْيَاءُ.
ذِكْر به معني تسبيح و تمجيد و آوازه و صيت ميباشد. و ارادة او به معني گذشتن امور و جريان اشياء طبق ارادة خدا. و البتّه اين أبلغ است تا گذشتن آنها طبق تسبيح و ياد خدا.
در مشهوره: وَ قَدْ نَزَلَ بِي.
در به دست آمده: قَدْ نَزَلَ بِي.
با واو شيرينتر و مليحتر است.
در مشهوره: مَا قَدْ تَكَأَّدَنِي ثِقْلُهُ.
در به دست آمده: مَا قَدْ تَكَاأدَنِي ثِقْلُهُ.
تَكَأَّدَ و تَكَاأدَ هر دو از باب كَأدَّ ميباشد. تَكَادَّ وَ تَكَاءَدَ الامرُ و فلاناً: شَقَّ عليه، از باب تفعّل و تفاعل است. و هر دو داراي يك معني ميباشند و فرق ندارند.
در مشهوره: وَ ألَمَّ بِي مَا قَدْ بَهَظَنِي حَمْلُهُ.
در به دست آمده: وَ ألَمَّ بِي مَاقَدْ بَهَظَنِي حِمْلُهُ.
بَهَظَهُ يَبْهَظُهُ بَهْظاً و أبْهَظَهُ الحمل أوالامرُ: أثْقَلَه و سبّب له مَشقَّةً.
حَمْل مصدر است به معني بار كردن و حِمْل اسم مصدر است به معني بار و حملي كه بر ميدارند، و هر دو معني خوب است بدون تفاوت.
در مشهوره: وَ لاَ فَاتِحَ لِمَا أغْلَقْتَ وَ لاَ مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ وَ لاَ مُيَسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ وَ لاَ نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ، فَصَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ افْتَحْ لِي يَا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِكَ!
در به دست آمده: وَ لاَ فَاتِحَ لِمَا أغْلَقْتَ فَافْتَحْ لِي إل'هي أبْوَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِكَ.
معلوم است كه مشهوره فصيحتر و بليغتر است. مُغْلِق را در برابر فاتِح آوردن، و دو جملة: لا مُيَسِّر لما عَسَّرتَ و لا ناصَر لِمن خَذَلْتَ با آن معاني راقيه و عاليه و سپس ذكر صلوات بر محمّد و آل او، همه و همه در رساندن انحصار امر تدبير به دست خداوند ابلغ ميباشد، و در حقيقت در اينجا ميتوان گفت: صحيفة به دست آمده در اين جملات ناقص ميباشد.
در مشهوره: وَ أنِلْنِي حُسْنَ النَّظَرِ فِيمَا شَكَوْتُ!
در به دست آمده: وَ أنِلْنِي حُسْنَ النَّظَرِ فِيمَا شَكَوْتُ إلَيْكَ!
تفاوتي ندارد لجواز حذف مايعلم.
در مشهوره: وَ أذِقْنِي حَلاَوةَ الصُّنْعِ فِيمَا سَألْتُ!
در به دست آمده: وَ أذِقْنِي حَلاَوةَ الصُّنْعِ فِيمَا سَألْتُكَ!
اينهم بعينه مثل سابق ميباشد و تفاوتي ندارد.
در مشهوره: وَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ فَرَجَاً هَنِيئاً!
در به دست آمده: وَهَبْ لِي إلَهِي مِنْ لَدُنْكَ فَرَجاً هَنِيّاً!
هَنِيء و هَنِيّ هر دو از يك باب و يك صيغه و داراي دو إعلال است به معني گوارا و بدون مشقّت از مادّة هَنَأ مهموز اللاّم كه جايز است همزة آن را به ياء إبدال نمود، و ياء را در ياء ادغام كرد تا هنّي گردد، و بدون تفاوت است. و در كامله لفظ «رحمت» آمده است كه در ناقصة به دست آمده، افتاده است. وَالاصلُ عدم الزّيادة، لاعدم النَّقيصة. و عطف فرج بر رحمت مستحسن ميباشد.
در مشهوره: وَ لاَتَشْغَلْنِي بِالاِهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِكَ!
در به دست آمده: وَ لاَ تَشْغَلْنِي بِالاِهْتِمَامِ عَنْ تَعَهُّدِ فُرُوضِكَ!
تَعَاهَدَ و تَعَهَّدَ و اعْتَهَدَ الشَّيْءَ: تَحَفَّظَ بِهِ و تَفَقَّدَهُ. جَدَّدَ الْعَهْدَ بِهِ. بنابراين هيچ تفاوتي ميان دو عبارت نميباشد، زيرا هر دو داراي يك معني از دو باب ميباشند.
در مشهوره: وَاسْتِعْمَالِ سُنَّتِكَ!
در به دست آمده: وَاسْتِعْمَالِ سُنَنِكَ!
چون سُنَن جمع سنّت است، در برابر فروض كه آن نيز جمع فرض است أبلغ ميباشد.
در مشهوره: فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بِي يَا رَبِّ ذَرْعاً!
در به دست آمده: فَقَدْ ضِقْتُ بِمَا نَزَلَ بِي يَا رَبِّ ذَرْعاً!
هيچ تفاوت ندارد، مثل ذَلَّت لِقدرتك و ذَلَّت بقدرتك كه گذشت.
در مشهوره: فَافْعَلْ بِي ذَلِكَ وَ إنْ لَمْأسْتَوْجِبْهُ مِنْكَ!
در به دست آمده: فَافْعَلْ ذَلِكَ بِي إلَهِي وَ إنْ لَمْأسْتَوْجِبْهُ مِنْكَ!
بدون تفاوت ميباشد.
در مشهوره: يَاذَا الْعَرْشِ الْعَظِيمِ!
در به دست آمده: يَاذَا الْعَرْشِ الْعَظِيمِ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أزْكَي صَلَوةٍ وَ أتَمَّهَا وَ أنْمَاهَا وَ أكْمَلَهَا يَا أرْحَمَ الرَّاحِمينَ.
در اينجا صلوات آمده است، علاوه بر وسط دعا كه در مشهوره و به دست آمده، صلوات آمده بود، و همان طور كه در بحث از صلواتهاي صحيفه خواهيم ديد، انكار جناب ايشان صلوات را به طور مطلق از صحيفة مشهوره، از أغرب غرائب ميباشد.
اختلاف سوم: اختلاف نسخة قديمه با نسخة معروفه در ترتيب ذكر دعاهاست كه پارهاي از آنها پس و پيش ذكر شده است.
راست است، در ترتيب دعاها ميان دو صحيفه اختلاف وجود دارد، ولي اين اختلاف ترتيب موجب امتيازي براي صحيفة به دست آمده نميباشد، همچنانكه خود ايشان هم در اينجا ادّعاي امتياز نكردهاند.
اختلاف چهارم: اختلاف در شمارة دعاهاست كه بعضي از دعاها در نسخة معروفه عنواني مستقل دارد، و در نسخة قديمه متمّم دعاي پيش است. چنانكه دعاي اوّل و دوم در صحيفة مشهوره، در صحيفة قديم يك دعا بيش نيست.
عنوان متمّميّت دعا در صحيفة بهدست آمده فقط در دو مورد است كه ما صريحاً مواردشان را بيان كرديم، و بدين لحاظ بود كه تعداد أدعية صحيفة به دست آمده را از 38 به 40 بالا آورديم.
ولي مطلبي مهم كه ايشان هم در مقدّمه بدان اشارهاي نمودهاند، همين نقصان أدعية به دست آمده است كه از 54 دعاي معروف مقدار پانزده عدد كمتر دارد و با ضميمة دعاي شَكْو'ي چهارده عدد كمتر دارد. و اين مقدار نقصان فاحشي ميباشد كه در آن وجود دارد. زيرا 54/ 14 صحيفه را كه عدد معتنابهي ميان ثلث صحيفه تا ربع آن ميباشد، از آن كسر دارد.
و در حقيقت ميان ثلث تا ربع أدعية صحيفة مشهوره از آن ساقط گرديده است.
و اين نقصان عدد را در آن نه تنها بايد امتيازي صحيح و علمي براي صحيفة مشهوره به شمار آورد، بلكه بايد فقط براي صحيفة به دست آمده، عنوان ناقصه را در برابر كامله برگزيد. و ما از جناب محترم ايشان ممنونيم كه به اين كمي أدعيه در آن، عنوان امتياز ندادهاند.
اختلاف پنجم: اختلاف در عناوين دعاهاي دو نسخه است كه بعضي از عناوين نسخة معروفه اصلاً در نسخة قديم نيست. مانند دعاي پنجم كه در صحيفة مشهوره عنوانش «دُعُاوُهُ لِنَفْسِهِ وَ خَاصَّتِهِ» و در نسخة قديمه بدون عنوان است.
راست است كه: در اين دو صحيفه، در عبارات و كلمات بعضي عناوين مختصر اختلاف وجود دارد كه آن زياد داراي اهميّت نميباشد، ولي اشكال در نبودن بعضي از عناوين در نسخة به دست آمده ميباشد كه با وجود داشتن عنوان براي هر دعائي جداگانه، چگونه اين أدعيه فاقد آن هستند؟!
آيا ميتوان براي آن محملي غير از سقوط، چيزي را معيّن كرد. در اين صورت فقدان خصوص اين عناوين در آن صحيفه، نقطة ضدّ امتياز به خود ميگيرد؛ يعني وَهْن و كم اعتباري.
بازگشت به فهرست
اشكالات صحيفة بدست آمده در مورد صلواتها
اختلاف ششم: اختلاف دو نسخه در ذكر صلواتها است كه در نسخة قديم بسيار كم است، بر خلاف نسخة معروفه كه در بسياري از دعاهايش در سر فصول دعاها غالباً صلوات بر محمد و آل محمد مذكور است.
فقط در يك مورد، در دعاي نسخة معروفه صلوات نيست كه در نسخة قديم صلوات ذكر شده است، وآن دعاي «يَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَكَارِهِ» است چون در آخر آن صلوات بر محمد و آلش در نسخة قديمه ذكر شده است در صورتي كه در نسخة مشهوره وارد نشده است همچنان كه در آخر نسخة قديمه صلوات مفصّلي بر محمد صلياللهعليهوآلهوسلّم است كه در نسخة معروفه نيست.
و اين دو مورد نشانگر آن است كه: نبودن صلوات در موارد ديگر نه از روي تعصّب است نه از جهت تقيّه، و احتمال ميرود كه إكثار در ذكر صلوات از باب تيمّن و تبرّك بوده كه بر حسب روايات موجب استجابت دعاست... تا آنكه فرمودهاند: همچنين اضافه كردن كلمة (آل محمد) بر صلوات بر محمد به موجب رواياتي باشد كه از رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلّم حتّي از طريق عامّه نقل شده است كه فرموده: «لاَتُصَلُّوا عَلَيَّ صَلَوةً بَتْري'!» و صَلو'ة بَتْري' را تفسير فرمودهاند به آنكه صلوات بر آل محمّد بعد از صلوات بر محمّد ذكر نشود.
لذا در پارهاي از موارد، متعلّقات فعل، تناسب با صلوات بر محمد دارد ] نه بر آل او [ مانند «اللَهُمَّ فَصَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أكْثَرَ مَا صَلَّيْتَ عَلَي أحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ، وَ آتِهِ عَنَّا أفْضَلَ مَا آتَيْتَ أحَداً مِنْ عِبَادِكَ، وَاجْزِهِ عَنَّا أفْضَلَ وَ أكْرَمَ مَا جَزَيْتَ أحَداً مِنْ أنْبِيَائِكَ عَنْ اُمَّتِهِ». كه در دعاي صبح و شام وارد است كه اگر كلمة: وَ آلِهِ جزء اصل بود، مناسب تر بود كه ضمائر نيز به صورت جمع باشد و جملة آخر يعني ( أحَداً مِنْ أنْبِيَائكَ عَنْ اُمَّتِهِ ) بيتناسب مينمود.
و اين نوع كه ذكر شد، در موارد بسياري از صحيفه مشاهده ميشود.
و محصّل اين اختلاف كه به حمل شايع صناعي آن را امتياز مهمّي نيز شمردهاند گر چه به حمل اوَّلي ذاتي تصريح به لفظ امتياز نفرمودهاند، سقوط صلوات بر محمد و آل محمد در جميع مواضع صحيفة به دست آمده ميباشد مگر در دو مورد: اوَّل پايان دعاي «يَا مَنْ تُحَلُّ» و ثاني پايان خود صحيفه.
زيرا كه در صحيفة مشهوره در بسياري از مواضع صلوات بدون مورد و بدون محل به نظر ميرسد. چرا كه نام محمّد تنها ذكر شده است، و اضافه كردن لفظ آل به او بدون مناسبت ميباشد.
و امّا از آنجائي كه رسول اكرم از صلوات بَتْري' (دم بريده) نهي فرمودهاند، ممكن است ذكر اين صلواتها در مشهوره از باب تيمّن و تبرّك بوده، يعني چيزي زائد بر اصل دعا بدين منظور آوردهاند.
و اين حقيقت را تأييد ميكند عدم تعصّب و عدم تقيّة نويسندة صحيفه چرا كه در آن صورت بايد آن را در آن دو مورد هم ذكر ننمايد.
پاسخ از اين كلام بايد به چند ناحيه برگردد:
ناحية اوّل: دعاي يَا مَنْ تُحَلُّ در صحيفة مشهوره صلوات ندارد.
پاسخ: در جميع نسخههاي صحيفة مشهوره از جمله صحيفة مطبوعة خودشان در اين دعا صلوات وارد است: صفحة 163: وَ لاَ نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ فَصَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ افْتَحْ لِي يَارَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِكَ!
ناحية دوم: در صحيفة به دست آمده (عتيقه) از اوّل تا به آخر فقط دوبار صلوات بر محمّد و آل محمّد ذكر شده است.
پاسخ: با توجه به اينكه در صحيفة مشهوره در همين ادعيهاي كه صحيفة به دست آمده نقل كرده، صلوات بر محمّد و آل محمّد 144 بار آمده است[123]، آمدن دو مورد صلوات بر محمّد و آل محمّد در صحيفة بدست آمده براي رفع اتّهام تعصّب و اِعمال سليقة شخصي نويسنده كافي نيست؛ و اين احتمال همچنان باقي است كه: اين دو مورد را براي مقبوليّتِ نسبي صحيفة استنساخيِ خود آورده است، زيرا اگر تمام موارد را حذف ميكرد اِعمال نظر شخصي و به كار گيري تعصّبمذهبي وي بر هر كس معلوم ميگشت، به همين جهت 128 مورد را بهطور كل حذف نموده -كه خود ضربة سنگيني بر صحيفه است- و14 مورد را بهصورت بَتْراء و بدون ذكر «آل محمد» آورده[124]، و تنها در 2مورد صلوات كامل ذكر كرده است. پس اشكال مهم اين است كه: اوّلاً چرا قسمت اعظم صلواتهاي صحيفه در نسخة به دست آمده به طور كامل حذف شده؟ و ثانياً: چرا در 14 مورد به صورت بتراء آورده و به چه علّت در اين صلواتها لفظ آل را عطف بر رسول نكرده، در صورتي كه بدون شك صلوات عبارت است از: درود بر محمّد و آل محمّد، و از روايات واردة در كيفيّت ذكر صلوات كه نقل كردهاند، حتَّي روايات عديدهاي از اهل تسنّن وارد است، و در صحاح معتبرهشان ذكر نمودهاند كه: پيامبر در پاسخ سوال سائل از كيفيّت صلوات فرمودند: كه بايد صلوات بر آل محمّد را هم ضميمه نمود:
روايات مستفيضة عامّه بر لزوم ذكر «آل» در صلوات
بُخاري از سعيد بن يحيي از پدرش از مِسْعَر از حكم از ابن ابي لَيْلَي از كعب بن عُجْرَة 2 روايت ميكند كه: قِيلَ: يَا رَسُولَ اللهِ! أمَّا السَّلاَمُ عَلَيْكَ فَقَدْ عَرَفْنَاهُ. فَكَيْفَ الصَّلاَةُ؟!
قَالَ: قُولُوا: اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! اللَهُمَّ بَارِكْ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَي إبْرَاهيمَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ!
و نيز دو روايت ديگر قريب المضمون با آن، و با دو سند ديگر ذكر نموده است.[125]
و همچنين مُسْلِم در «صحيح» خود، و ترمذي و ابوداود و دارمي، ونسائي در سنن، و احمد حنبل در «مسند»، و مالك در «مُوَطَّأ» خود در موارد عديده روايت نمودهاند.[126]
مولي جلال الدّين سُيُوطي در تفسير «الدُّرُّ الْمَنْثور» همين روايت را با اسناد بسياري روايت نموده است.
1- از جمله گويد: تخريج روايت كرد سعيد بن منصور، و عبد بن حميد، و ابن ابي حاتم، و ابن مردويه از كَعْبُ بْنُ عُجْرَة كه گفت: لَمَّا نَزَلَتْ إنَّ اللهَ وَ مَلَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً[127]، قُلْنَا: يَا رَسُولَ اللهِ! قَدْ عَلِمْنَا السَّلاَمَ عَلَيْكَ! فَكَيْفَ الصَّلَوةُ عَلَيْكَ؟!
قَالَ: قُولُوا: اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ وَ عَلَي آلِ إبْرَاهِيمَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! وَ بَارِكْ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَي إبْرَاهيمَ وَ آلِ إبْرَاهِيمَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ![128]
«در وقتي كه آية: إنَّ اللهَ وَ مَلَئكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ فرود آمد، ما گفتيم: اي پيغمبرخدا! ما كيفيّت سلام بر تو را دانستهايم! پس كيفيّت صلوات بر تو چگونه ميباشد؟!
پيامبر گفت: بگوئيد: بار پروردگارا درود بفرست بر محمّد و بر آل محمّد همانطور كه درود فرستادي بر ابراهيم و آل ابراهيم به درستي كه تو حقّاً داراي مقام محموديّت و داراي مَجْد و عظمت هستي! و بركات خود را بر محمّد و آل محمّد ارزاني دار همان طور كه بر ابراهيم و آل ابراهيم ارزاني داشتي به درستي كه تو حقّاً داراي مقام محموديّت و داراي مجد و عظمت ميباشي!»
2- و نيز سيوطي گويد: ابن جرير، از يونس بن خَبَّاب تخريج كرده است كه گفت: يونس در فارس براي ما خطبه خواند و گفت: إنَّ اللهَ وَ مَلَئِكَتَهُ تا آخر آيه را. آنگاه گفت: كسي كه خودش از ابن عبّاس شنيده بود به ما خبر داده است كه او ميگفت: چون آيه بدين گونه نازل گشت، گفتند:
يَا رَسُولَ اللهِ! قَدْ عَلِمْنَا السَّلاَمَ عَلَيْكَ! فَكَيْفَ الصَّلَوةُ عَلَيْكَ؟!
پيامبر فرمود: بگوئيد: اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ وَ آلِ إبْرَاهِيمَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! وَ ارْحَمْ مُحَمّداً وَ آلَ مُحَّمدٍ كَمَا رَحِمْتَ آلَ إبْرَاهيمَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! وَ بَارِكْ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَي إبْرَاهيمَ وَ عَلَي آلِ إبْرَاهِيمَإنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ![129]
3- و نيز سيوطي گويد: ابن جرير، از ابراهيم تخريج كرده است كه در آية: إنَّ اللهَ وَ مَلَئكَتَهُ گفتند: يَا رَسُولَ اللهِ! هَذَا السَّلاَمُ قَدْ عَرَفْنَاهُ فَكَيْفَ الصَّلاَةُ عَلَيْكَ؟!
فرمود: بگوئيد: اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ آلِ بَيْتِهِ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ وَ آلِ إبْرَاهِيمَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! وَ بَارِكْ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَي أهْلِ بَيْتِهِ كَمَا بَارَكْتَ عَلَي آلِ إبْرَاهيمَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ![130]
4- و نيز سيوطي گويد: عبدالرّزاق، و ابن ابي شيبة، و احمد، و عبد بن حميد، و بخاري، و مسلم، و ابو داود، وترمذي، و نسائي، و ابن ماجه، و ابن مردويه از كعب بن عُجْرَة تخريج نمودهاند كه گفت: مردي گفت: يَا رَسُولَ اللهِ! أمَّا السَّلاَمُ عَلَيْكَ فَقَدْ عَلِمْنَاهُ فَكَيْفَ الصَّلَوةُ عَلَيْكَ؟!
فرمود: بگو: اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَي آلِ إبْرَاهِيمَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! اللَهُمَّ بَارِكْ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَي آلِ إبْرَاهيمَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ![131]
5- و نيز سيوطي گويد: تخريج روايت كرده است ابن ابي شيبة، و عبد بن حميد، و نسائي، و ابن ابي عاصِم، و هَيْثَم بن كُلَيْب شاشي، و ابن مردويه از طلحة بن عبيدالله كه گفت: من به رسول الله گفتم: يَا رَسُولَ اللهِ! كَيْفَ الصَّلاَةُ عَلَيْكَ؟!
فرمود: بگو: اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ وَ عَلَي آلِ إبْراهيمَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ![132]
6- و نيز سيوطي گويد: ابن جرير، از طلحة بن عبيدالله تخريج كرده است كه او گفت: مردي به نزد رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلّم آمده گفت: شنيدم خداوند ميگويد: إنَّ اللهَ وَ مَلَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ پس چگونه ميباشد طريق صلوات فرستادن بر تو؟!
پيامبر فرمود: بگو: اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! وَ بَارِكْ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمَّد كَمَا بَارَكْتَ عَلَي إبْرَاهيمَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ![133]
7- و نيز سيوطي گويد: ابن جرير، از كعب بن عُجْرَة تخريج كرده است كه گفت: چون آيه: إنَّ اللهَ وَ مَلَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ نازل گرديد، من در حضور پيامبر بپاخاستم و گفتم: السَّلاَمُ عَلَيْكَ قَدْ عَرَفْنَاهُ فَكَيْفَ الصَّلاَةُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللهِ؟!
فرمود: بگو: اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ وَ آلِ إبْراهيمَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! وَ بَارِكْ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَي إبْرَاهيمَ وَ آلِ اِبْرَاهِيمَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ![134]
8- و نيز سيوطي گويد: ابن ابي شُيْبَة، و احمد، و عبد بن حميد، و بخاري، و نسائي، وابن ماجه، و ابن مردويه تخريج روايت نمودهاند از أبوسعيد خُدْرِي كه گفت: ما گفتيم: يَا رَسُولَ اللهِ! هَذَا السَّلاَمُ عَلَيْكَ قَدْ عَلِمْنَاهُ! فَكَيْفَ الصَّلاَةُ عَلَيْكَ؟!
فرمود: بگوئيد: اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَي آلِإبْراهيمَ، وَ بَارِكْ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَي آلِ اِبْرَاهِيمَ![135]
9- و نيز سيوطي گويد: عبد بن حميد، و نسائي، و ابن مردويه، از ابوهريره تخريج روايت كردهاند كه: ايشان از رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلّم پرسيدند: كَيْفَ نُصَلِّي عَلَيْكَ؟!
فرمود: بگوئيد: اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمَّدٍ، وَ بَارِكْ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَي آلِمُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ وَ بَارَكْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ وَ آلِ إبْراهيمَ فِي الْعَالَمِينَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ، وَالسَّلاَمُ كَمَا قَدْ عَلِمْتُمْ![136]
10- و نيز سيوطي گويد: مالك، و عبدالرّزاق، و ابن أبي شَيْبَة، و عبد بن حميد، و أبو داود، و ترمذي، و نسائي، و ابن مردويه از ابو مسعود انصاري تخريج كردهاند كه گفت: بشير بن سعد گفت: يَا رَسُولَ اللهِ! أمَرَنَا اللهُ أنْ نُصَلِّيَ عَلَيْكَ! فكَيْفَ نُصَلِّي عَلَيْكَ؟!
پيامبر ساعتي درنگ كرد و ساكت شد، به طوري كه ما آرزو داشتيم چنان پرسشي را ننموده بوديم. پس از آن فرمود: بگوئيد: اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ! وَ بَارِكْ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ فِي الْعَالَمِينَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ، وَالسَّلاَمُ كَمَا قَدْ عَلِمْتُمْ![137]
11- و نيز سيوطي گويد: ابن مردويه از علي ( عليهالسّلام ) تخريج روايت كرده است كه او گفت: من گفتم: يَا رَسُولَ اللهِ! كَيْفَ نُصَلِّي عَلَيْكَ؟!
فرمود: بگوئيد: اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ وَ آلِ إبْراهيمَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ.[138]
12- و نيز سيوطي گويد: ابن مردويه، از أبوهريره تخريج نموده است كه گفت: گفتيم: يَا رَسُولَ اللهِ! قَدْ عَلِمْنَا كَيْفَ السَّلاَمُ عَلَيْكَ! فكَيْفَ نُصَلِّي عَلَيْكَ؟!
فرمود: بگوئيد: اللَهُمَّ اجْعَلْ صَلَوَاتِكَ وَ بَرَكَاتِكَ عَلَي آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا جَعَلْتَهَا عَلَي آلِإبْراهيمَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ.[139]
13- و نيز سيوطي گويد: ابن خزيمة و حاكم تخريج نمودهاند، و حاكم صحيح دانسته است، و بيهقي در «سنن» خود تخريج كرده است از ابو مسعود: عَقَبَة بن عَمْرو كه مردي گفت: يَا رَسُولَ اللهِ! أمَّا السَّلاَمُ عَلَيْكَ فَقَدْ عَرَفْنَاهُ فَكَيْفَ نُصَلِّي عَلَيْكَ إذَا نَحْنُ صَلَّيْنَا عَلَيْكَ فِي صَلاَتِنَا؟! فَصَمَتَ النَّبِيُّ صلّي اللّه عليه (و آله) و سلَّم ثُمَّ قَالَ:
إذَا أنْتُمْ صَلَّيْتُمْ عَلَيَّ فَقُولُوا: اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ الاُمِّيِّ وَ عَلَي آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ وَ عَلَي آلِ إبْراهيمَ! وَ بَارِكْ عَلَي مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ الاُمِّيِّ وَ عَلَي آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ وَ عَلَي آلِ إبْرَاهِيمَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ![140]
«اي رسول خدا! ما سلام بر تو را دانستهايم، پس در وقتي كه ما در نمازهايمان بوده باشيم، چگونه بر تو صلوات بفرستيم؟!
پيغمبر صلياللهعليهوآلهوسلّم ساكت شد، و پس از آن فرمود: چون شما بر من صلوات ميفرستيد، بگوئيد: بار خداوندا درود بفرست بر محمّد پيغمبر درس ناخوانده، و بر آل محمّد همچنان كه درود فرستادي بر ابراهيم و بر آل ابراهيم، و بركت ده بر محمّد پيغمبر درس ناخوانده و بر آل محمّد، همچنان كه بركت دادي بر ابراهيم و بر آل ابراهيم، به درستي كه حقّاً تو حميد و مجيد ميباشي!»
14- و نيز سيوطي گويد: بخاري در كتاب «الادَب المفرد» از ابوهريره تخريج روايت كرده است از رسول اكرم صلّي الله عليه (و آله) و سلّم كه فرمود: مَنْ قَالَ: اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ وَ آلِ إبْراهيمَ! وَ بَارِكْ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَي إبْرَاهيمَ وَ آلِ إبْراهيمَ! وَ تَرَحَّمْ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا تَرَحَّمْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ وَ آلِ إبْرَاهِيمَ، شَهِدْتُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ بِالشَّهَادَةِ وَ شَفَعْتُ لَهُ.[141]
«كسي كه بگويد: بار خدايا درود بفرست بر محمّد و بر آل محمّد، همان طور كه درود فرستادي بر ابراهيم و بر آل ابراهيم، و بركت بخش بر محمّد و بر آن محمّد همان طور كه بركت بخشيدي بر ابراهيم و آل ابراهيم، و رحمت آور بر محمّد و بر آل محمّد همان طور كه رحمت آوردي بر ابراهيم و آل ابراهيم، من گواهي ميدهم در روز قيامت براي او به شهادت و شفيع او خواهم شد.»
15- و نيز سيوطي گويد: ابن سعد، و احمد، و نسائي، و ابن مردويه از زيد بن ابيخارجة تخريج روايت كردهاند كه گفت: گفتم: يَا رَسُولَ اللهِ! قَدْ عَلِمْنَا كَيْفَ السَّلاَمُ عَلَيْكَ فَكَيْفَ نُصَلِّي عَلَيْكَ؟!
پيامبر فرمود: صَلُّوا عَلَيَّ وَاجْتَهِدُوا «درود بفرستيد بر من و در اين امر سعي بليغ مبذول داريد» و سپس بگوئيد: اللَهُمَّ بَارِكْ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَي إبْرَاهيمَ وَ آلِ إبْراهيمَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ![142]
16- و نيز سيوطي گويد: احمد، و عبد بن حميد، و ابن مردويه از بُرَيْدَه تخريج روايت كردهاند كه گفت: ما گفتيم: يَا رَسُولَ اللهِ! قَدْ عَلِمْنَا كَيْفَ نُسَلِّمُ عَلَيْكَ فَكَيْفَ نُصَلِّي عَلَيْكَ؟!
فرمود: بگوئيد: اللَهُمَّ اجْعَلْ صَلَوَاتِكَ وَ رَحْمَتَكَ وَ بَرَكَاتِكَ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَي آلِمُحَمَّدٍ كَمَا جَعَلْتَهَا عَلَي إبْرَاهيمَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ![143]
باري همه ميدانيم كه: سيوطي از أعاظم اهل سنّت ميباشد، و تفسير «الدُّرُّ المنثور» در نزد عامّه در نهايت اعتبار. و ما از آن تفسير، اين روايات را از اصحاب رسول خدا همچون اميرالمومنين عليهالسّلام، و كعب بن عُجْرَة، و ابن عبّاس، و طَلْحَة بن عبيدالله و بشير بن سعد، و ابوهريره، و ابو مسعود انصاري: عقبة بن عمرو، و زيد بن ابيخارجه و بُرَيْده روايت كرديم، تا اوَّلاً دانسته شود: راويان اين روايت افراد با اعتباري نزد عامّه ميباشند و كلامشان حجّت است، و همة اين روايات به طور صريح دلالت داشت بر آنكه: اصولاً لفظ آل محمّد در تحقّق آن مدخليّت دارد، و صلوات بر محمّد بدون عطف كلمة آل محمّد بر آن، از درجة اعتبار ساقط ميباشد.[144]
ما از سيوطي در اين مقام شانزده روايت را با اسناد مختلف و از راويان مختلف نقل نموديم، تا اعتبار و استفاضه و مُسَلَّميَّت اين روايات نزد اهل سنّت مشخص گردد. گر چه متن بعضي از آنها از جهت عبارت في الجمله تفاوتي داشت ليكن چون در مفاد يكسان بود، لهذا براي عدم تطويل كلام فقط به ترجمة بعضي از آنها اكتفا گرديد.
امّا از روايات خاصّه، علاّمة مجلسي - رضوان الله عليه -، در كتاب ذكر و دعاي «بحارالانوار» بابي را در فضل صلوات بر پيغمبر و آل او گشوده است، و حقّاً مشحون از روايات عديدة كثيرة صحيحه و موثّقه و حسنه ميباشد.[145]
بازگشت به فهرست
استدلال امام رضا عليهالسّلام بر مدخليت ذكر «آل» در صلوات
از جمله، از كتاب «عيون اخبار الرّضا عليهالسّلام» در احتجاجات آنحضرت نزد مأمون با علماء مخالفين در تفضيل عترت طاهره آورده است كه: حضرت فرمودند: و امّا آية هفتم پس قول خداوند تعالي ميباشد:
«إنَّ اللهَ وَ مَلَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً.»[146] وَ قَدْ عَلِمَ الْمُعَانِدُونَ مِنْهُمْ أنَّهُ لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الآيَةُ، قِيلَ: يَا رَسُولَ اللهِ! قَدْ عَرَفْنَا التَّسْلِيمَ عَلَيْكَ، فَكَيْفَ الصَّلَوةُ عَلَيْكَ؟!
فَقَالَ: تَقُولُونَ: اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ وَ عَلَي آلِإبْراهيمَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ.
فَهَلْ بَيْنَكُمْ مَعَاشِرَ النَّاسِ فِي هَذَا خِلاَفٌ؟! قَالُوا: لا'!
قَالَ المَأمُونُ: هَذَا مَا لاَ خِلاَفَ فِيهِ أصْلاً، وَ عَلَيْهِ إجْماعُ الاُمَّةِ. فَهَلْ عِنْدَكَ فِي الآلِ شَيْءٌ أوْضَحُ مِنْ هَذَا فِي الْقُرْآنِ؟! الي آخر الحديث.
«حقّاً و تحقيقاً خداوند و ملائكة او تحيّت ميفرستند بر اين پيغمبر؛ اي كساني كه ايمان آوردهايد صلوات بفرستيد بر او و سلام كنيد سلام نيكوئي را (و تسليم او باشيد به طور كامل!)
و دشمنان و اهل عناد نيز ميدانند كه: چون اين آيه نازل شد، گفته شد: اي پيغمبر خدا! ما سلام كردن بر تو را دانسته بوديم، پس چگونه ميباشد صلوات فرستادن بر تو؟!
پيامبر فرمود: ميگوئيد: اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ وَ عَلَي آلِ إبْراهيمَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ!
بنـابراين، اي مردم آيا در ميـان شما در اين مسأله خلافي وجود دارد؟! گفتند: نـه!
مأمون گفت: اين از آن مسائلي است كه اصلاً در آن خلافي نيست، و بر آن اجماع امَّت برقرار است. پس آيا در نزد تو چيزي كه معني آل را بيشتر توضيح دهد در قرآن وجود دارد؟!» تا آخر روايت كه حضرت كلامي را ايفاء فرمودهاند.
در اين آية مباركة صلوات، سرّي است بس عجيب. زيرا خداوند امر به صلوات بر رسول ميكند، نه بر رسول و آل او. امّا در اين روايات بسيار، معني صلوات بر پيامبر را صلوات بر او و بر آل او گرفتهاند.
بازگشت به فهرست
اتحاد نفوس امامان با رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلّم مقتضي ذكر «آل» است
يعني: رسول عبارت است از رسول و آل رسول. و اين به واسطة شدّت اتّصال نفوس قدسيّة آل اوست به او، به طوري كه ابداً ميان نفس رسول و نفس آل او بينونت و فاصلهاي وجود ندارد، و آل او چنان در ارتقاء از مراتب توحيد و معرفت بالا رفتهاند كه در همان مقام و منزل رسول الله مقام و منزل گرفته، و لحظهاي از نردبان و سُلَّمِ اين معراج معنوي و روحي درنگ ننموده، و با نفس رسول اكرم هُو هُوِيَّت پيدا نمودهاند.
اين وصول به مقام فناء در ذات خداوند است، و حقيقت واحديّت و وحدانيّتِ مفاد و معني ولايت كليّة مطلقة الهيّه ميباشد كه در آن تعدّد و تجزّي امكان ندارد، و صِرف تجرّد و نور محض و بساطت كامل است.
پس در آنجا صلوات بر پيغمبر صلوات بر آل اوست، و صلوات بر آل او صلوات بر خود اوست.
ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَ اللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.[147]
در آنجا عنوان محمّد عين عنوان علي، و نفس عنوان فاطمه، و حقيقت عنوان حسن و حسين و واقعيّت عنوان علي و محمّد و جعفر و موسي وعلي و محمّد و علي و حسن و محمّد است. يعني در لاعنوان است.
هُنَالِكَ الْوَلاَيَةُ لِلّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَاباً و خَيْرٌ عُقْباً.[148]
و ميدانيم كه: ولايت انحصار به خداوند دارد:
پس همة اين ولايتها به نحو هُوهُوِيَّت واقعي است، و يك ولايت بيشتر نميباشد. زيرا يك واقعيّت و يك اسم اعظم وجودي بيش نيست، و يك وجود اصيل و بَحْت و صِرف بيشتر معني ندارد.
حالا اگر شما بگوئيد: در تفسير اين آيه كه اين معني بسيط و مجرّد و ذات وُحداني را ميرساند، و خطاب خدا با امر او به مومنين بر صلوات بر پيغمبر است و بس، چرا پيغمبر صلياللهعليهوآلهوسلّم در تفسير آيه، آل را جدا نمودهاند و آن را عطف بر رسول الله گرفتهاند؟! بايد پيامبر هم بفرمايند: قُولُوا: اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ!
بازگشت به فهرست
بحث علمي در نقصان صلواتها در صحيفة بدست آمده
پاسخ آن اين است كه: اين معني دقيق را ادراك نميتوانند بكنند مگر صاحبان ولايت و شاگردان ورزيدة اين دبستان. و امّا سائر مردم را از آن بهرهاي نميباشد. فلهذا براي آنكه اصل صلوات بر آل محمّد فراموش نگردد، و در بوتة نسيان و جهلو غفلت سپرده نگردد، پيامبر امر فرمودهاند تا حتماً با صلوات بر پيغمبر صلوات بر آل او ضميمه شود، وگرنه صلواتي كه بر پيامبر باشد و بر آلش نباشد درحقيقت ولُبِّ معني صلوات بر پيغمبر نيست و إنًّا كشف ميكنيم كه: ما صلوات بر نفس واقعي رسول الله نفرستادهايم، بلكه بر رسول خدائي كه با آلش جداست صلوات فرستادهايم، و روي اين اساس حتماً بايد در عبارت و تلفّظ هم كلمة آلمحمّد را عطف بر محمّد كرد تا صلوات بر پيغمبر واقعاً جاي خود را اتّخاذ نمودهباشد.
و اين است سرّ آنكه هر جا ذكري، و يا نامي، و يا يادي از پيغمبر ميشود، به دنبال آن بدون فاصله، صلوات بر محمّد و آل محمّد بايد فرستاد.
در نماز ميگوئيم: وَ أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ و به دنبال آن: اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ. و بعد از صلوات باز دعا بر خود رسول خدا ميكنيم و ميگوئيم: وَ تَقَبَّلْ شَفَاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ وَ قَرِّبْ وَسيلَتَهُ وَ أدْخِلْنَا فِي زُمْرَتِهِ.
در «أمالي» صدوق دارد: حضرت اميرالمومنين عليهالسّلام در خطبهاي كه بعد از رحلت حضرت رسول اكرم صلياللهعليهوآلهوسلّم ايراد كردهاند، فرمودهاند: بِالشَّهَادَتَيْنِ تَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ، وَ بِالصَّلاَةِ تَنَالُونَ الرَّحْمَةَ! فَأكْثِرُوا مِنَ الصَّلاَةِ عَلَي نَبِيِّكُمْ وَ آلِهِ.
إنَّ اللهَ وَ مَلَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً.[149]،[150]
«به سبب أداي شهادتين در بهشت داخل ميشويد، و به سبب صلزات رحمت به شما ميرسد! پس صلوات بر پيامبرتان و بر آل او بسيار بفرستيد، چون خداوند ميفرمايد: إنَّ اللهَ - تا آخر.»
در اينجا ميبينيم كه حضرت براي لزوم استشهاد بر صلوات بر آل، به آية مباركه كه در آن فقط بر پيغمبر ذكر شده است، استدلال فرمودهاند.
و در صحيفة كاملة سجّاديّه پس از ذكر محمّد، صلوات بر او و آل او ميفرستد: وَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي مَنَّ عَلَيْنَا بِمُحَمَّدٍ صلياللهعليهوآلهوسلّم دُونَ الاُمَمِ الْمَاضِيَةِ وَالْقُرُونِ السَّالِفَةِ.[151]
«و حمد و سپاس، اختصاص به الله دارد، آن كه بر ما به سبب محمّد صلياللهعليهوآلهوسلّم منّت نهاد، بدون امَّتهاي گذشته و قرنهاي سپري گشته.»
همچنين عرض ميكند: اللَهمّ صَلِّ عَلَي محمّدٍ وَ آلِهِ كَما شَرَّفْتَنَا بِهِ، وَ صَلِّ عَلَي مُحمّدٍ وَ آلِهِ كَما أوْجَبْتَ لَنَا الْحَقَّ عَلَي الْخَلْقِ بِسَبَبِهِ.[152] «بار خداوندا درود بفرست بر محمّد و آل محمّد، همچنانكه ما را به محمّد شرافت دادي! و درود بفرست بر محمّد و آل محمّد همچنانكه به سبب او از براي ما حقّ را بر خلق واجب گردانيدي!»
و از اينجا ميتوانيم وارد در پاسخ اشكال ايشان از ناحية سوم گرديم كه فرموده بودند: در دعاي صبح و شام كه صلوات بر محمّد و آل او وارد است:
اللَهُمَّ فَصَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أكْثَرَ مَا صَلَّيْتَ عَلَي أحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ، وَ آتِهِ عَنَّا أفْضَلَ مَا آتَيْتَ أحَداً مِنْ عِبَادِكَ، وَ اَجْزِهِ عَنَّا أفْضَلَ وَ أكْرَمَ مَا جَزَيْتَ أحَداً مِنْ أنْبِيَائِكَ عَنْ اُمَّتِهِ!
«بار خداوندا! پس درود فرست بر محمّد و آل او، بيشترين درودي را كه بر احدي از مخلوقات خود فرستادي! و به وي عنايت كن از جانب ما با فضيلتترين چيزي را كه به احدي از بندگانت عنايت كردي! و از ناحية ما به او پاداش ده بافضيلتترين و گراميترين جزائي را كه به احدي از پيغمبرانت از جانب امَّتشان پاداش دادهاي!»
كه در اينجا كلمة آل او اگر جزء اصل بود، مناسبتر بود ضمائر همچنين بهصورت جمع باشد، يعني آتِهِمْ «به آنها عنايت كن» وَاجْزِهِمْ عَنَّا «و از ناحية ما به ايشان پاداش ده!» و در جملة آخر يعني: أحَداً مِنْ أنْبِيَائكَ عَنْ اُمَّتِهِ بيتناسب مينمود، و مناسب بود مثلاً اين طور باشد: أحَدَاً مِنْ أنْبِيَائِكَ وَ آلِهِ عَنْ اُمَّتِهِمْ. «...وگراميترين پاداشي را كه به احدي از پيغمبرانت و آل او از امَّتشان پاداش دادهاي!»
پاسخ: اگر در اينجا صلوات بر محمّد و آل او، جملة ابتدائيّة استينافيّه، بدون عطف بر جملة ماقبل بود، مطلب از همين قرار بود كه مناسب بود ضمائر به صورت جمع آورده گردد. و ليكن جالب اينجاست كه: در جملة قبل نامي فقط از محمّد برده است، و اين ضمائر پس از ذكر صلوات بر محمّد و آل او، به محمّد برميگردد. دقّت كنيد! و آن عبارت اين است:
وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُكَ وَ رَسُولُكَ وَ خِيَرَتُكَ مِنْ خَلْقِكَ حَمَّلْتَهُ رِسَالَتَكَ فَأدَّاهَا وَ أمَرْتَهُ بِالنُّصْحِ لاِمَّتِهِ فَنَصَحَ لَهَا، اللَهُمَّ فَصَلِّ عَلي محمّدٍ و آله تا آخر.[153]
«و آنكه محمّد بندة توست، و رسول توست، و از ميان آفريدگانت برگزيدة توست كه بار رسالتت را بر او حمل كردي و او أدا كرد، و امر فرمودي تا براي امَّت خيرخواه باشد و خيرخواه بود.»
در اينجا پس از نثار تحيّت و درود بر محمّد و آل او، در مقام دعاي به پيامبر عرضه ميدارد: بار خداوندا به او از جانب ما بده با فضيلتترين چيزي را كه به احدي از بندگانت دادهاي!...
در اين صورت عبارت در نهايت التيام و بلاغت ميباشد، و كجا ميتوان بر آن خرده گرفت؟!
ناحية چهارم از اشكال وارد بر مورد صلواتهاي آن ميباشد كه ما به ايشان ميگوئيم: بر هر تقدير و به هرگونه توجيه و تأويل، اينك در صحيفة كاملة مشهوره، موارد بسياري از صلوات موجود ميباشد كه در اين صحيفة به دست آمده وجود ندارد.
يا بايد بگوئيم: اصل، همان صحيفة به دست آمده است كه داراي صلوات نميباشد، و اين صلواتها در صحيفة مشهوره زياد شده است، گرچه شما هم آن را جزء دعا به شمار نياوريد بلكه مجرّد تيمّن و تبرّك بپنداريد، باز هم اشكال مرتفع نميگردد و جاي سئوال باقي ميماند كه: اين اضافات را براي تيمّن و تبرّك، چه كسي در صحيفة اصليّه داخل نموده است؟!
آيا امامان بعدي بودهاند كه از نزد خود داخل كردهاند؟! و يا علماي شيعه بودهاند كه بعداً افزودهاند؟! و زمان افزودن، و آن افزون كننده كدام زمان و چه كسي بوده است؟!
در هر صورت افزودن در عبارت كسي به هر نيّت هم كه باشد، دسّ و تدليس نزد علماي درايه به شمار ميآيد، و عقلاً و شرعاً حرام است.
و چون نميتوانيم جمع ميان صحّت روايت صلوات، و صحّت روايت عدم صلوات بنمائيم، يعني بگوئيم: هم صحيفة مشهوره صحيح السَّنَد ميباشد، و هم صحيفة به دست آمده، زيرا كه جمع ميان متناقضين است، به ناچار بايد بگوئيم: يا در صحيفة مشهوره دسّ و تدليس شده و صلواتها اضافه گرديده است؟! و يا در صحيفة به دست آمده، صلواتها از قلم افتاده و در آن نقصاني پديدار گرديده است؟! و علماي علم دِرايَه اتفاق دارند بر أرْجَحِيَّتِ قول به عدم زيادتي، و مقدّم بودن اصل عدم الزّيادة بر اصل عدم النَّقيصة در وقت تعارض و لزوم التزام به يكي از آندو لامحاله.
و بر اين بيان روشن شد كه: آن صحيفة به دست آمده، نه تنها فقدان صلواتهايش را نميتوان براي آن امتيازي محسوب داشت، بلكه حكم نقيصه در برابر كامله را به خود گرفته و از درجة اعتبار ساقط ميشود.
ناحية پنجم از اشكالاتي كه بر حضرت مولِّف شرح و نشر صحيفة به دست آمده در مورد صلواتها وارد ميشود آن است كه: فرمودهاند: چون بالاخره در آن صحيفه در دو مورد صلوات ذكر شده است، لهذا فقدان بقيّة صلواتها از جهت تقيّه و يا از جهت تعصّب نميتواند باشد. و لهذا بايد آنها را زيادتيهائي از جهت تيمّن و تبرّك بهحساب آوريم.
پاسخ آن است كه: چرا نميتواند اسقاط و حذف آنها از جهت تعصّب نبوده باشد؟! و ذكر دو مورد صلوات براي اهل تسنّن منافاتي با اِعمال تعصّب و حذف جميع صلواتها، و حذف تتمّة روايت مقدّمه، و اسقاط خواب رسول الله، و تعبير به مُلك امويّين، ندارد.
راويان صحيفة به دست آمده همان طور كه ديديم از اهل تسنّن و شافعي و حنفي مذهب بودهاند، و از جهت وثاقت براي ما مجهول الحال هستند. و ما گرچه روايت مرد سنّي مذهبي را كه در مذهبش عادل باشد، و در گفتارش به او وثوق داشته باشيم، قبول داريم وليكن وثاقت ايشان براي ما معلوم نيست. به كدام دليل عقلي و حجّت شرعي در صورت عدم احراز وثاقت، قولشان و روايتشان را در صحيفة به دست آمده بپذيريم؟!
بازگشت به فهرست
إعمال تعصّب اهل سنّت و تحريف آنها در روايات
اِعمال تعصّب از علماي عامّه و دانشمندان آنها در دخالت در روايات، و دستبرد در مسلَّمات و تغيير و تحريفشان در اسناد و متون به قدري چشمگير است كه هر مرد في الجمله متتبّعي را دچار دهشت ميكند. جناب محترم دانشمند متتبّع محقّق معظّم: حاج سيد عزيز الله طباطبائي -دامت معاليه - فرمودند: من در كتابخانة ظاهريّة دمشق به نسخة كتاب «تَنْزِيهُ الانْبياء وَ الائمَّة» سيد مرتضي عَلم الهدي - رضوان الله تعالي عليه - برخورد كردم كه آخرش ناقص بود. و قسمت تنزيه الائمّه را نداشت، و در هامش آن نوشته بود كه: چون اين قسمت باطل بود من پاره كردم و به دريا ريختم.
اين جمله را يك نفر مرد سنّي متعصّب كه آن كتاب را خوانده بود نوشته بود.
در طول تاريخ چهارده قرن تا امروز ميدانيد چقدر كتابخانههاي شيعه را آتش زدهاند، و هزاران كتاب نفيس مولَّف به دست علماي راستين اهل تحقيق دچار حريق گرديده است؟!
اينها مگر غير از عناد و دشمني با علم و حقيقت است؟! شما بيائيد اين كتابها را بخوانيد، هر كجاي آن كه ناصحيح به نظرتان آمد، جواب آن را مستدلاّ بنويسيد، و در كتب و در مكتبههاي خود انتشار دهيد! از بين بردن و دفن كردن و سوزانيدن و به دريا افكندن چرا؟!